گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
پیش گفتار






خلاصة التواریخ اثر قاضی احمد قمی مورخ قرن دهم هجری، كتابی است در تاریخ صفویان از روزگار شیخ صفی الدین اردبیلی (نیمه اول قرن هشتم) تا اوایل قرن یازدهم نخستین سالهای سلطنت شاه عباس یكم. این كتاب در واقع مجلد پنجم از اثر بزرگی است در تاریخ عمومی و ایران كه مؤلف آنرا به تاریخ صفویه اختصاص داده است «1».
در سال 1935 در پی انتشار مقاله تحقیقی پروفسور والتر هینتس خاورشناس معروف آلمان درباره خلاصة التواریخ «2» (نسخه برلن)، دو بخش از این كتاب، یكی تحت عنوان «شاه- عباس» به وسیله هانس مولر «3» در سال 1964 و بخش دیگر تحت عنوان «نخستین صفویان» به وسیله «اریكا گلاسن» «4» در 1968 به چاپ رسید. اما محققین مذكور در چاپ كتاب خود تنها از چهار نسخه خلاصة التواریخ استفاده كرده بودند و نسخه پنجم متعلق به كتابخانه موزه ایران باستان تا آن زمان برای ایشان ناشناخته بود و من كتاب حاضر را بر مبنای نسخه اخیر تصحیح و به چاپ رسانده‌ام.
شرح حال قاضی احمد قمی به اجمال در دو اثر مهم او، خلاصة التواریخ و گلستان هنر و بعضی آثار و نوشته‌های دیگر آمده است «5» ولی اطلاعاتی كه در دو كتاب مذكور به صورت پراكنده وجود دارد مأخذ اصلی برای آشنایی با زندگی و شخصیت این مورخ و نویسنده بزرگ است.
______________________________
(1)- نسخه‌های خطی كتابخانه مركزی دانشگاه به كوشش محمد تقی دانش‌پژوه 6:
542 فهرست منزوی 6: 4318 4319 تاریخ تذكره‌های فارسی 2: 606- 614 استوری 1: 1073- الذریعه 7: 223
(2)- والتر هینتس، مجله «انجمن مستشرقین آلمان» 89 (1935): 315- 328
(3)- هانس مولر: خلاصة التواریخ، قاضی احمد، شاه عباس یكم چاپ و یسبادن 1964
(4)- اریكا گلاسن: نخستین صفویان. چاپ فریبورگ. 1968
(5)- خلاصة التواریخ. نسخه‌های خطی (موزه، بیانی، ملك، سعید نفیسی و برلین)- گلستان هنر نسخه مسكو ترجمه انگلیسی با مقدمه زاخودر و مقداری از مینورسكی چاپ واشنگتن 1959- گلستان هنر به اهتمام سهیلی خوانساری چاپ تهران 1352 (مقدمه)- خلاصة البلدان به اهتمام سید حسین مدرسی طباطبایی چاپ قم 1396 قمری (1354 شمسی) و مقاله‌ای از ایشان تحت عنوان قاضی احمد در بررسیهای تاریخی 57: 63- تاریخ تذكره‌های فارسی 2: 723- نسخه‌های خطی دانشگاه تهران 6: 542
ص: 10
القمی الشهیر به میر منشی» معرفی می‌كند «1». نیاكان پدر و مادری قاضی احمد در شهر قم می‌زیستند و از خاندانهای با نفوذ این شهر بودند. نیای پدری قاضی احمد میر سید احمد در روزگار تركمانان و صفویه «اقضی القضاتی دار المؤمنین قم» و توابع را داشته است «2» و نیای مادری او قاضی شرف الدّین عبد المجید كه خود را مملوك حافظ قنبر سبزواری خوش‌نویس معروف می‌شمرد از بزرگان شهر قم بود. در زمان سلطان مراد آق‌قویونلو هنگامی كه تركمانان به سركردگی آیبه سلطان به قصد تسخیر قم آمدند، به دستور قاضی شرف الدین دروازه‌ها را به روی آنها بستند اما تركمانان به غلبه شهر را تسخیر كرده قاضی و خانواده‌اش را كشتند «3».
به نوشته قاضی احمد، آقا كمال الدین حسین مسیّبی جد مادری او از اولاد مسیّب بن علی خزاعی است و اجدادش از عراق عرب به قم مهاجرت كرده و بعضی از آنها در زمان میرزا شاهرخ تیموری «متصدی مهمات دیوانی و معماری قم» بودند و آقا كمال در زمان سلاطین تركمان كلانتر و معمار قم بود و «به كثرت ملك و اسباب و ثروت در آن مملكت امتیاز تمام داشت» اما قبل از ظهور شاه اسمعیل از كارهای دنیا كناره گرفته در خارج دروازه مشهور به كنگان شهر قم زاویه‌ای ساخته آنرا به حسینیه موسوم كرد و خود خرقه و جبّه پوشیده در آن زاویه معتكف شد و تصمیم به خدمت علما و فضلا و فقرا گرفت «4». در سال 908 قمری وقتی شاه اسمعیل بر سلطان مراد آق‌قویونلو غلبه كرد، آقا كمال الدین به اتفاق سادات و قضات و اهالی شیعه قم كه به قول قاضی احمد «قریب هفتصد سال به محنت تقیه گرفتار بودند»، به همدان به استقبال شتافتند و شاه اسمعیل ایشان را به علت تشیّع از سایر اهالی كشور امتیاز داده و چندی بعد به حسینیه آقا حسین آمده او را از لباس درویشی بیرون آورد و تصدی امور و مهمات قم را به او و كارهای دارایی و سپاهی ناحیه را به فرزندش آقا فتح اللّه سپرد «5».
در سال 918 قمری پادشاه صفوی منصب «وزارت دیوان اعلی» را به آقا كمال الدین حسین تكلیف كرد ولی او از این پیشنهاد عذر خواسته كهولت و عدم تحمل سفرها را بهانه قرار داد و از آن پس به سمت وزارت و در عین حال حكومت قم منصوب گردید و مهر بر احكام می‌زد «6».
پدر قاضی احمد، شرف الدّین حسین حسینی از منشیان دستگاه دولت شاه تهماسب بود و از طرف او ملقّب به «میر منشی» گردید. هنگامی كه سام میرزای صفوی از طرف برادرش
______________________________
(1)- خلاصة التواریخ نسخه موزه ایران باستان ص 2
(2)- خلاصة البلدان: 134
(3)- گلستان هنر ترجمه انگلیسی با مقدمه زاخودر: 73
(4)- خلاصة التواریخ، نسخه موزه ایران باستان: 54
(5)- همان اثر: 55
(6)- خلاصة التواریخ: 82
ص: 11
تهماسب به حكومت هرات منصوب شد، شرف الدین به سمت منشی او تعیین گردید و بعد از آن در زمان وزارت احمد بیگ نور كمال شغل «انشای ممالك دیوان اعلی» به او تفویض شد و مدت سه سال به آن خدمت اشتغال داشت و پانزده سال نیز «وزیر و منشی» قاضی جهان سیفی حسنی قزوینی از وزرای مشهور شاه تهماسب بود. سپس به عنوان «ممیز كل اعراب و اخلاج ممالك محروسه» مشغول كار شد و در دوران حكومت اسمعیل میرزا و شاهقلی سلطان استاجلو در چخورسعد، به «وزارت سركار خاصه شریفه» تعیین گردید «1»
در سال 964 قمری كه شاه تهماسب ابراهیم میرزا برادرزاده خود را به حكومت مشهد فرستاد، امور وزارت و ریش سفیدی دستگاه حكومت او را با جمیع مهمات امور ملكی و مالی به عهده میر منشی قرار داد «2». میر منشی تا سال 969 با صحت و امانت در وزارت میرزا باقی ماند و در این سال به اغوای معصوم بیگ صفوی از بزرگان دودمان صفویه و یكی از كارگزاران حكومت از وزارت معزول شده بار دیگر به قزوین منتقل گردید «3».
در سال 974 پس از مرگ سلیمان قانونی سلطان عثمانی و جانشینی سلطان سلیم، شاه تهماسب تصمیم گرفت نامه مفصلی مشعر بر تعزیت و تهنیت به سلطان سلیم بنویسد و گروهی از عمال و مقربان و فضلا و شعرا را واداشت تا در تهیه این نامه شركت كنند «4». میر منشی و پسرش قاضی احمد نیز در این مجمع شركت كردند و بخش مهمی از این نامه به وسیله ایشان تنظیم گردید «5». میر منشی در سن 72 سالگی در شب جمعه 7 ذی قعدة الحرام سال 990 در حضرت عبد العظیم (ع) وفات یافته و در آستانه به خاك سپرده شد «6». او مردی دوستدار دانش و باذوق و هنرمند و در فن خوشنویسی استاد بوده است. و مدتها نزد مولانا حیدر قمی و مولانا درویش تعلیم خط می‌گرفته و در نسخ و شكسته و نستعلیق به استادی رسیده است. در انشای فارسی و تركی كم‌نظیر بوده و در كسب علوم بعد از اتمام مقدمات صرف و نحو و منطق نزد مولانا سلطان محمد صدقی استرآبادی از مشاهیر علما و شعرای عهد خویش در كاشان، مدتها نیز شاگردی میر غیاث الدین منصور دشتكی شیرازی می‌كرده و ریاضی و هیأت را نزد وی آموخته است «7» و سید حسن بن السید جعفر العاملی الكركی استاد وی بوده است «8». قاضی
______________________________
(1)- گلستان هنر به اهتمام احمد سهیلی خوانساری از انتشارات بنیاد فرهنگ سال 1352 ص 34- 35.
(2)- خلاصة التواریخ: 281
(3)- همان اثر: 324
(4)- همان اثر: 341
(5)- همان اثر: 354
(6)- همان اثر: 546
(7)- گلستان هنر: 35- 36
(8)- خلاصة التواریخ: 51
ص: 12
شرف الدین به صناعت و هنر نیز علاقه داشته به كار نقّاری و زرگری و نقاشی می‌پرداخته است «1».
قاضی احمد مؤلف این كتاب فرزند میر منشی روز پنجشنبه هفدهم ربیع الاول سال 953 قمری در شهر قم به دنیا آمد «2». در سن یازده سالگی به همراه پدرش به مشهد مقدس رفته و مدت بیست سال آنجا بود و سالهای كودكی و جوانی وی تحت تأثیر تربیت پدری چون میر منشی و حمایت ابراهیم میرزا برادرزاده شاه تهماسب و حاكم مشهد سپری شد و در خدمت علما و نویسندگان و هنرمندان مشهور آن دیار به انواع كمالات و هنرها آراسته گردید. مولانا شاه محمود زرین قلم و استاد میر سید احمد از سادات حسینی و استاد مالك دیلمی از این زمره هنرمندانند «3».
در ذی الحجه 974 قاضی احمد به زیارت عتبات عالیات نایل شد «4» و در همین سال سلطان عثمانی فوت كرد و همانطور كه قبلا اشاره شد قاضی احمد و پدرش در جمع ادبایی كه در نوشتن نامه تعزیت و تهنیت برای سلیم دوم دخالت داشتند شركت كردند و همو گوید «مؤلف این نسخه در خدمت والد خود میر منشی در آن مجلس بود و چون در سرعت كتابت دستی تمام دارد اكثر آن خدمت به او محول شد «5»».
بعد از مرگ شاه تهماسب، قاضی احمد از طرف شاه اسمعیل دوم مأمور شد تاریخ صفویه را از شاه اسمعیل اول تا شاه اسمعیل ثانی بنویسد ولی با مرگ شاه و نبودن مشوّقی دیگر و مشكلاتی كه برای نویسنده پیش آمد این كار به تعویق افتاد و سرانجام به همت خود این كار را دنبال كرد «6». در زمان شاه محمد خدابنده، قاضی احمد وزارت شاه غازی مستوفی الممالك را داشت «7» و سپس به وزارت اردوغدی خلیفه و ممیّزی بلوكات و رامین ری منصوب گردید «8» و در سال 988 «استیفای دفتر شرعیات با وزارت دیوان الصداره» به او واگذار شد «9». در سال 993 در طغیان امرای تركمان و تكلو علیه شاه محمد و پسرش حمزه میرزا، قاضی احمد در میدان جنگ صایین قلعه در پای علم حمزه میرزا ایستاده بود و برای پیروزی او «سوره انا فتحنا و ادعیه مأثوره» می‌خواند «10». در سال 994 به وزارت شهر قم منصوب شد و در گیر و دار آشوبهای داخلی
______________________________
(1)- گلستان هنر: 35- 36
(2)- خلاصة التواریخ: 233
(3)- گلستان هنر: 89- 93- 94
(4)- خلاصة التواریخ: 342
(5)- خلاصة التواریخ: 354
(6)- همان اثر: 4
(7)- همان اثر: 520
(8)- همان اثر: 524
(9)- همان اثر: 536
(10)- قاضی احمد عماری- تاریخ جهان‌آرا: 36.
ص: 13
و طغیان امرای قزلباش وقتی تركمانان به قم حمله كردند قاضی احمد حفاظت یكی از دروازه‌های شهر موسوم به نارین قلعه را بر عهده داشت و با كمك محافظین دیگر مانع رخنه دشمن به شهر گردید «1».
در سال 996 شاه عباس پدر خود شاه محمد را از قدرت بركنار كرد و خود به جای او نشست. ظاهرا قاضی احمد در دستگاه جدید نیز مورد توجه بوده است. او در 999 خلاصة التواریخ را به نام شاه عباس به پایان برده «2» در 1004 در اردوی نظامی بوده و در 1005 منصب كلانتری داشته است «3». در 1007 در قزوین شغلی دیوانی داشته است و در این سال بین او و میر صدر الدّین محمد ولد میرزا شرف جهان قزوینی اختلافی بروز كرد و به سعایت میر محمد از كار بركنار شده و به قم رفته است. به نوشته او در گلستان هنر، میر مذكور تذكرة الشعرای ناقصی ساخته بود و برای تكمیل و اهدای آن به شاه عباس می‌خواسته است از تذكرة الشعرای قاضی استفاده كند لكن وی با تقاضای میر موافقت نكرده و به همین سبب میر محمد نیز از او نزد شاه سعایت كرده است. پس از این واقعه، قاضی احمد با خاطری رنجور قزوین را ترك كرده و شرح شكوه‌آمیز او در گلستان هنر حكایت از این رنجش خاطر دارد او می‌گوید:
«ماجرای او و فقیر مجلّدات می‌طلبد و رقعه‌هایی كه او به فقیر نوشته شرحها خواهد سربسته به تقریبات در تذكرة الشعرا ایراد یافته و مسوده تذكره‌ای كه او می‌نوشت و اتمام نیافته بود به دست اشرف درآمد از آنچه او جمع كرده بود هفت بیت انتخاب فرمودند «4»».
آخرین تاریخی كه از قاضی احمد در دست است مربوط به محرم سال 1015 می‌شود كه در قزوین با مولانا محمد امین از خوشنویسان معروف ملاقات كرده است «5» و از زندگانی او اطلاع دیگری در دست نیست. لازم به تذكر است كه اسكندر بیگ منشی مؤلف تاریخ عالم آرای عباسی شاگرد قاضی احمد بوده و با كمك وی «فن انشاء و تحریر كتابات و احكام» را آموخته است و شگفت اینكه اسكندر بیگ در سراسر كتاب خود نامی از استاد نبرده و حق شاگردی را ادا نكرده است اما در برابر فروتنی قاضی احمد نسبت به استادان خود شاید این رباعی كه در تمجید از شاگردش اسكندر منشی سروده اشاره ظریفی به حقوق او بر گردن دیگران باشد:
______________________________
(1)- خلاصة التواریخ: 615- 61- 617
(2)- همان اثر: خاتمه كتاب
(3)- محمد تقی دانش‌پژوه نامه آستان قدس 36: 117 به نقل از پایان گلستان هنر نسخه سالار جنگ
(4)- گلستان هنر چاپ تهران: 97
(5)- همان اثر: 124
ص: 14 هر رند كه در مصطبه مسكن داردبویی زمن سوخته خرمن دارد
هر جا كه سیه گلیم و آشفته دلی است‌شاگرد من است و خرقه از من دارد «1» آثار قاضی احمد از قاضی احمد تاكنون پنج اثر شناخته شده است كه عبارتند از:
1- خلاصة التواریخ
2- گلستان هنر
3- مجمع الشعرا
4- جمع الخیار
5- منتخب الوزرا
با توجه به تاریخ تألیف خلاصة التواریخ كه در چهار نسخه موجود در ایران سال 999 هجری ذكر گردیده است و تاریخ تألیف گلستان هنر بسال 1006 هجری، و اینكه در هر دوی این آثار از تذكرة الشعراء یا مجمع الشعراء به دفعات یاد شده، ظاهرا چنین استنباط می‌شود كه مجمع الشعرا نخستین اثر مؤلف بوده است. بنابراین ترتیب تألیف این سه اثر بدین قرار خواهد بود اول مجمع الشعراء دوم خلاصة التواریخ سوم گلستان هنر و برای دو اثر دیگر تاریخ دقیقی نمی‌توان تعیین كرد. اینك با رعایت اختصار به هر یك از آنها اشاره می‌گردد.
مجمع الشعرا یا تذكرة الشعرا اثری بوده است در شرح حال و آثار شعرا و هنرمندان بزرگ و همانطور كه در بالا اشاره شد قاضی احمد در خلاصة التواریخ و گلستان هنر بارها از این كتاب یاد كرده است و به اقتضای موضوع و غالبا به مناسبت مرگ یك شاعر و هنرمند تفصیل آنرا به مجمع الشعرا یا تذكرة الشعرا احاله كرده است و ظاهرا منظور از «مجمع الشعرای عباسی» و «مجمع الشعراء و مناقب الفضلا» كه در گلستان هنر آمده همان مجمع الشعرا یا تذكرة الشعرا است «2». تاكنون نسخه‌ای از این مجموعه بدست نیامده اما با توجه به علاقه زیادی كه مؤلف به شرح حال سخنوران و هنرمندان داشته و استعدادی كه در نویسندگی و هنروری در آثار خویش نشان داده است می‌توان دانست كه تذكرة الشعرای او اثری ارزنده و درخور اهمیت بوده است و باید اضافه كرد مطالبی كه در بعضی آثار اخیر در اشاره به وجود مجمع الشعرا آمده است ناشی از
______________________________
(1)- همان اثر: 55
(2)- گلستان هنر نسخه مسكو: صفحات 33- 112- 124 و صفحات 74- 156 و 169 ترجمه انگلیسی آن
ص: 15
یك اشتباه می‌باشد «1».
گلستان هنر اثری است هنری در شرح حال خوش‌نویسان و نقاشان با دو تحریر، یكی در اواخر 1004 و دیگری 1015 مشتمل بر یك مقدمه در باب آفرینش قلم و كتابت و سه فصل در شرح حال خطاطان و نقاشان و یك خاتمه در باب جدول و تذهیب و رنگهای الوان و لوازم كتابخانه و مانند آن.
نسخه‌هایی از این اثر نفیس كه تاكنون بدست آمده عبارتند از:
اول نسخه ارزنده مسكو كه ترجمه انگلیسی آن با مقدمه زاخودر در واشنگتن سال 1959 میلادی به چاپ رسیده است. این نسخه به خط نستعلیق سده 11 و با هشت تصویر مزین گردیده است. دوم نسخه خانم كلارا سیسیل ادواردز خاورشناس بریتانیایی به خط نستعلیق خوش و دارای جدول و هشت تصویر زیبا. سوم و چهارم دو نسخه در كتابخانه نوّاب سالار جنگ بهادر در حیدرآباد به خط نستعلیق و بدون تصویر. پنجم نسخه حاج حسین آقای نخجوانی در تبریز كه آقای سهیلی خوانساری بر اساس همین نسخه كتاب گلستان هنر را چاپ و منتشر ساخته است ششم نسخه دانشگاه تهران بشماره 2/ 4283 كه استاد شادروان محمد تقی دانش‌پژوه آنرا معرفی كرده است «2».
از گلستان هنر نسخه‌های دیگری نیز در دست است كه از روی نسخه‌های نخجوانی و سالار جنگ نوشته شده و عبارتند از نسخه دكتر مهدی بیانی كه از روی نسخه نخجوانی رونویس شده. دوم نسخه آقای گلچین معانی كه گویا از روی نسخه بیانی نوشته شده است. سوم نسخه زهرا داعی‌زاده كه رونویسی از روی نسخه سالار جنگ است چهارم نسخه ماشین شده عباس اقبال آشتیانی كه برای مینورسكی به لندن فرستاده بود و ظاهرا از روی نسخه نخجوانی نوشته شده است «3».
منتخب الوزراء- این كتاب اثری است ناتمام مربوط به بقایای كتابخانه دولتی پروس در توبینگن كه عكس آن به شماره 53- 3752 در كتابخانه مركزی دانشگاه موجود است. این
______________________________
(1)- محمد تقی دانش‌پژوه رنگ‌سازی در كاغذ. مجله هنر و مردم 181: 16- 35 و اشاره به تاریخ تذكره‌های فارسی 2: 141 و 727 و 828- دیباچه فارسی گلستان هنر ص 60- مقاله آقای سید حسین مدرسی طباطبایی در بررسیهای تاریخی 57: 86.
(2)- هنر و مردم، رنگسازی در كاغذ 181: 16.
(3)- بنگرید به فهرست مجلس سنا و نشریه كتابخانه مركزی دانشگاه تهران زیر نظر محمد تقی دانش‌پژوه و ایرج افشار 6: 543- هنر و مردم 181: 16- 35- تاریخ تذكره‌های فارسی 2: 708 و 732- نامه آستان قدس 36:
116- 127- مقدمه گلستان هنر چاپ تهران- فهرست منزوی 3: 1916.
ص: 16
كتاب شامل دو بخش است كه هیچیك به هم ارتباط ندارند؛ بخش نخست شرح حال بعضی از وزرای معروف است و بخش دیگر نمونه‌هایی است از منشآت. در صفحه دوم این نسخه مؤلف خود را قاضی احمد بن میر منشی ابراهیمی الحسینی معرفی می‌كند ولی از تاریخ تألیف كتاب و آثار دیگر خود نامی نمی‌برد. وی ضمن خطاب به پادشاه در مقدمه آورده است:
پادشاه ربع مسكون وارث صاحبقران‌شهسوار عرصه گیتی سلیم كامران به نوشته هانس مولر، نام سلیم در این شعر با سلطان سلیم پادشاه عثمانی ارتباطی ندارد.
ایشان در این‌باره اظهار عقیده كرده‌اند كه منظور از سلیم در این نوشته جهانگیر پادشاه هند بوده است كه در آغاز سلطنت به سال 1014 هجری نام جهانگیر بر خود نهاده است «1» و بطوریكه از منتخب الوزراء بر می‌آید، مؤلف اثر خود را به وزیر جهانگیر تقدیم كرده و او را با عناوین «صاحب السیف و القلم» و «آصف سلیمان عصر» و «اعتماد الدوله» خوانده است و عنوان كتاب نیز این مطلب را تأیید می‌كند اما نام وزیر بعد از عنوانهای فوق مشخص نیست.
جمع الخیار را نیز یكی دیگر از آثار قاضی احمد دانسته‌اند و آن ظاهرا تذكره‌ای بوده است در شرح حال نویسندگان و شاعران آذربایجان و عراق و خوزستان در شش مجلّد كوچك «2» و بر اساس نظر پروفسور والتر هینتس، «جمع الخیار» و «مجمع الشعراء» هر دو یك اثر بوده است «3».
دو اثر دیگر قاضی احمد، یكی «رساله‌ای در احوال و مفاخر و مناقب قم» و دیگری «نامه‌ای به یكی از فضلا زادگان جاسب قم» است كه محقق محترم آقای مدرسی طباطبایی اولی را به نقل از «ریاض العلما» و دومی را به نقل از «خزائن نراقی» آورده است «4».
قاضی احمد در گلستان هنر در شرح حال ابراهیم میرزا می‌نویسد دیوان اشعار او را كه قریب به سه هزار بیت است به صورت جداگانه جمع كرده و دیباچه‌ای بر آن نگاشته است «5» اما در خلاصة التواریخ اشاره می‌كند چون گوهرشاد بیگم دختر ابراهیم میرزا اشعار پدر را جمع كرد، او مجددا به تقریر آن اقدام ننمود «6» و با توجه به احترامی كه قاضی احمد نسبت به ابراهیم میرزا داشته و سخنهایی كه در هنر شاعری و نكته‌سنجی او گفته است ظاهرا بعید به نظر می‌رسد نسبت به جمع‌آوری اشعار او اقدامی نكرده باشد.
خلاصة التواریخ كتابی است در تاریخ صفویه و در واقع مجلد پنجم از یك اثر تاریخی
______________________________
(1)- هانس مولر: مقدمه خلاصة التواریخ قسمت شاه عباس اول. چاپ ویسبادن 1964 صفحه 9
(2)- تاریخ تذكره‌های فارسی 1: 416
(3)- مقدمه خلاصة التواریخ چاپ ویسبادن ص 10
(4)- بررسیهای تاریخی شماره 57 ص 89 تا 91
(5)- گلستان هنر: 110
(6)- خلاصة التواریخ: 468
ص: 17
مفصل است كه مؤلف مدعی است چهار مجلد آنرا به تاریخ بشر از آدم تا ظهور صفویه اختصاص داده است «1» اما امروز از این مجلدات چهارگانه چیزی باقی نمانده و تنها مجلد پنجم آن در نسخه‌های چندی وجود دارد.
قاضی احمد در كتاب گلستان هنر اشاره می‌كند كه شرح حال جد خود قاضی شرف الدین را در مجلد چهارم خلاصة التواریخ آورده و این كتاب را به سلاطین جغتایی اهداء كرده است «2» و در جای دیگر از مجلد ششمی نیز یاد می‌كند «3» به هر حال آنچه ما را با یك اثر تاریخی از این مؤلف آشنا می‌كند همین كتاب حاضر یا مجلد پنجم خلاصة التواریخ است كه به تاریخ صفویه اختصاص دارد.
قاضی احمد در مقدمه كتاب نام چند تن از مورخین را كه از پیشروان او بوده‌اند آورده و این اشخاص عبارتند از امیر سلطان ابراهیم امینی هروی و میر یحیی سیفی قزوینی و میر محمود ولد میر خواند هروی و مولانا حیاتی تبریزی و قاضی احمد غفاری و حسن بیگ روملو و می‌نویسد بعد از مرگ این جماعت كسی پیرامون تحریر وقایع زمان نگشته است و ناگزیر خود برای تألیف چنین تاریخی اقدام به نوشتن مجلد پنجم خلاصة التواریخ كرده است «4». و از همین مقدمه بر می‌آید كه مؤلف پس از اتمام مجلّدات چهارگانه كه دوازده سال به طول انجامیده ظاهرا در 984 به تشویق شاه اسمعیل دوم تصمیم گرفته است به سبك كتاب مطلع السعدین كمال الدین عبد الرزاق سمرقندی كه شامل وقایع دوران ابو سعید مغول تا ابو سعید گوركانی است، كتابی در تاریخ صفویه از شاه اسمعیل اول تا شاه اسمعیل ثانی تألیف كند. اما حوادث زمان و گرفتاریهای ناشی از همراهی او با اردوهای نظامی و مشكلات فراوان دیگر و مهمتر از همه نبودن یك «صاحبدولت» كه او را در انجام مقصود یاری دهد، تصمیم وی را با موانعی روبرو ساخته است.
با این همه به سعی و همت خود موفق شده است تألیف كتاب را در سال 999 هجری به اتمام رساند و آنرا به شاه عباس هدیه كند. مؤلف در آغاز و پایان كتاب وعده داده است نسخه دیگری در حوادث سال به سال دوران شاه عباس بنویسد «5» و به درستی نمی‌دانیم در این كار توفیق یافته است یا نه. شاید مطالب اضافی خلاصة التواریخ نسخه برلین مربوط به وقایع بین سالهای 999 تا 1001 آغاز همان بخشی باشد كه مؤلف وعده نوشتن آنرا داده است.
موضوع خلاصة التواریخ فاصله بین سالهای قرن هشتم تا آغاز قرن یازدهم هجری را در بر
______________________________
(1)- همان اثر: 2
(2)- گلستان هنر نسخه مسكو. صفحه 33 متن (صفحه 73 كتاب)
(3)- گلستان هنر چاپ تهران ص 107 و 118
(4)- خلاصة التواریخ ص 1
(5)- همان اثر صفحات 2 و 3 و صفحه آخر متن اصلی
ص: 18
می‌گیرد و وقایع و تحولات دوران زندگی مشایخ و پادشاهان صفوی را از شیخ صفی الدین اردبیلی تا شاه عباس شامل می‌گردد.
قاضی احمد در سال فوت شاه 984 قمری تهماسب 20 ساله بوده و با توجه به اشتغال او در رشته‌های مختلف دیوانی و علاقه‌اش به علم و هنر و تاریخ‌نویسی و دسترسی به منابع تاریخ معاصر، حوادث نزدیك به زمان خود را مفصل‌تر نوشته و آنجا كه خود در متن حوادث بوده این تفصیل بیشتر به چشم می‌خورد. اما برای نوشتن تاریخ زمانهای دورتر از همان مداركی استفاده كرده است كه مورخین متقدم از آنها بهره گرفته‌اند و به همین دلیل بخش نخستین كتاب او كه تاریخ پیشوایان صفویه است به اختصار برگزار شده و از تشكیل حكومت صفوی به بعد وقایع با جزئیات و تفصیل بیشتری آمده است.
عنوان‌گذاری و تقسیم مطالب كتاب از اول تا پایان سلطنت شاه اسمعیل اول بر اساس نام مشایخ سلسله و یا اتفاقات مهم قرار گرفته و از دوران شاه تهماسب به بعد بر اساس سالهای پادشاهی است هر سال با فصل بهار و عید نوروز آغاز می‌شود و معمولا نام تركی سال‌ها نیز آمده است. بین دو نوروز یك رشته رویدادهای مهم به صورت فصلهای فرعی وجود دارد و اتفاقات با اهمیت با ذكر روز و ماه و سال همراه است.
خلاصة التواریخ در حقیقت یك واقعه‌نگاری است و حوادث و تحولات سیصد سال تاریخ ایران را از سده هشتم تا یازدهم بیان می‌كند. حوادثی كه منجر به تأسیس دولت صفوی و استقرار آن به عنوان یك قدرت سیاسی و نظامی متمركز بر اساس مذهب شیعه اثنی عشری گردید. استقرار تشیّع به عنوان یك مذهب رسمی كه آرمان دیرین شیعیان ایران بود به وحدت ملی و سیاسی اقوام ایرانی كمك كرد و مقررات اداری و اجتماعی خاصی را به وجود آورد. اتحاد مذهب با سیاست در شكل جدید حكومت كه مورد پسند همسایگان ایران نبود به مرزهایی منتهی شد كه در آن سوی این مرزها دولت نیرومند عثمانی و ازبك برای از بین بردن دولت صفوی جنگی طولانی را بر آن تحمیل كردند. مسلما مبارزات صفویه و عثمانی برای غرب حائز اهمیت بود و اگر دولت صفوی سپاهیان عثمانی را نزدیك مرزهای خود متوقف نمی‌كرد دولتهای اروپایی با خطر بزرگی مواجه می‌شدند.
قاضی احمد بی‌آنكه تحلیلی از ماهیت قضایا بدست دهد، شرح جنگهای خارجی صفویه را به تفصیل بیان كرده است؛ اما او نه تنها به عنوان یك واقعه‌نگار بلكه نظر به اعتقادات مذهبی و اطلاعش در زمینه ادبی و هنری مباحث گوناگونی را در كتاب تاریخ خود آورده است.
البته تنظیم این مطالب با روش معینی دنبال نشده بلكه نویسنده هر چه به خاطرش آمده و آنچه را كه دیده یادداشت كرده است در چنین شیوه تاریخ‌نویسی آن قسمت از وقایع كه در زمان خود
ص: 19
مؤلف اتفاق افتاده از اهمیت بیشتری برخوردار است «1».
زندگی قاضی احمد به عنوان یك كارمند عالیرتبه و با مشاغل مكرر دولتی و حشر و نشر او با علما و فضلا و هنرمندان سبب شده است تا اطلاعاتی وسیع در زمینه‌های گوناگون بدست آورد و با دید علمی و هنری و انتقادی به قضایا بنگرد.
در این كتاب نام و شرح حال مختصر علمای شیعه كه در تحكیم مبانی مذهب و استقرار آن در ایران نقش بسیار مؤثری داشتند، همراه با آثار و تألیفات آنان دیده می‌شود و كمتر اثر تاریخی از دوران صفویه دارای چنین خصوصیتی است.
دلبستگی قاضی احمد به علم و هنر در وقایع‌نگاری او كاملا روشن است و در بسیاری از بخشهای كتاب درباره علما و هنرمندان گزارش مفصلی دارد. این گزارشها معمولا به مناسبت مرگ یك شخصیت می‌آید. متن كتاب دارای اشعار فراوانی است كه بعضی دارای ارزش ادبی هستند مانند اشعار هلالی جغتایی و محتشم كاشانی و میرزا شرف جهان و خان احمد گیلانی و سام میرزا و ابراهیم میرزا و مانند آن و بسیاری نیز فاقد ارزشند و به احتمال قوی اشعار بسیاری از این دست كه نام گوینده آنها معلوم نیست باید از خود مؤلف باشد. نویسنده تعداد زیادی نامه و منشور به فارسی و تركی و عربی از پادشاهان و شخصیتهای علمی و ادبی آورده كه اغلب آنها دارای اعتبار و سندیت تاریخی هستند و برخی دیگر نیز جز لفاظی و عبارت پردازیهای منشیانه ارزش دیگری ندارند. از نامه‌های مفصل یكی نامه پندآمیزی است به عربی كه امیر عبد الوهاب نقیب سفیر شاه اسمعیل كه برای تهنیت و تعزیت سلطان سلیمان پادشاه عثمانی و جانشینی پسرش سلیم دوم به استانبول رفته بود برای اولاد خود نوشته و جوابی است كه فرزندان برای وی فرستاده‌اند «2» و دیگری نامه تملق‌آمیز و مفصلی است از سوی شاه تهماسب به سلطان سلیم مذكور پادشاه عثمانی «3» و این همان نامه‌ایست كه قاضی احمد و پدرش به اتفاق گروهی از ادبا و منشیان بر طبق سلیقه شاه تهماسب تنظیم كردند و برای نشان دادن میزان تملق‌گویی و ترس شاه تهماسب در برابر سلطان عثمانی قاضی احمد كاری بهتر از این نمی‌توانست انجام دهد. با اینهمه این نامه مفصل جنبه‌های مثبتی نیز در معرفی اوضاع و احوال اجتماعی و فرهنگی زمان دارد كه نمونه‌ای از آن وصف پدیده‌های هنری ایوان چهل ستون قزوین و ذكر بازار و اصناف این شهر و كالاهای این بازار است «4».
______________________________
(1)- هانس مولر: مقدمه خلاصة التواریخ ص 12
(2)- خلاصة التواریخ: 91- 104
(3)- همان اثر: 354- 400
(4)- استاد محترم آقای پروفسور عدنان ارزی رونوشت این نامه را كه در كتابخانه دانشگاه استانبول موجود است به اینجانب مرحمت كردند كه در تصحیح نامه متن از آن استفاده كردم
ص: 20
با اینكه قاضی احمد، همچون بسیاری از وقایع‌نگاران متملق و خوش‌آمدگو تابع حاكم وقت بوده است ولی لحن صریح و انتقادی او در برابر تبه‌كاریها و جنایات حكومت و عمال آن گهگاه در خلال وقایع‌نگاری او به چشم می‌خورد و آوردن عناوین پر طمطراق مانع از آن نشده است تا نویسنده بر خشونت‌های شاه اسمعیل و شاه تهماسب و شاه اسمعیل دوم و حمزه میرزا و شاه عباس و سركردگان قزلباش سرپوش بگذارد. او نور الدین احمد اصفهانی عامل ستم پیشه هرات را كه- فریاد مردم شهر از دست مظالمش به آسمان رسید و عاقبت علیه او دست به شورش زدند «1»- و امیر نجم سردار شاه اسمعیل را كه بر خلاف ادعای مسلمانی و صوفیگری، شیعیان و سادات شهر قرشی را كه به مسجد جامع شهر پناه برده بودند در آتش قهر خود سوخت «2»، و شاه اسمعیل دوم را كه خویش و بیگانه از تیغ انتقام او رهایی نیافتند «3»، و حمزه میرزا را كه به خاطر یك حاكم یاغی شهر سبزوار را قتل‌عام كرد «4» ... محكوم می‌كند و از فساد و تباهی برخی علما و قضات نیز سخن می‌گوید «5». و از این قضاوتهاست كه خواننده در برابر سخت‌كشیها و حوادث هولناكی قرار می‌گیرد.
منابع خلاصة التواریخ- منابع خلاصة التواریخ مختلف‌اند و قاضی احمد برای به وجود آوردن این اثر و آثار با ارزش دیگری چون گلستان هنر و تذكرة الشعرا و منتخب الوزراء و جمع الخیار و مانند آن به منابع معتبری دسترسی داشته است. صرفنظر از مشاغل دولتی و برخورد با علمای مذهبی و رجال سیاست و جنگ، اقامت نسبتا طولانی او در مشهد و دسترسی به كتابخانه معتبر ابراهیم میرزا و تماس با نویسندگان و هنرمندان آن دیار برای او بسیار سودمند بوده است. با توجه به متن خلاصة التواریخ می‌توان گفت مأخذی كه مؤلف برای تدوین این اثر از آنها استفاده كرده عبارتند از كتب تاریخی و اسناد و نوشته‌های رسمی و دولتی و منابع شفاهی.
همانطور كه در بالا اشاره شد قاضی احمد در دیباچه كتاب از چند مورخ متقدم ولی نام كتابهای آنها را ذكر نكرده است «6» و ما به طور اجمال به منابعی كه قاضی احمد در تألیف خلاصة التواریخ از آنها استفاده كرده اشاره می‌كنیم.
صفوة الصفای ابن بزاز این كتاب از منابع مهمی است كه مورخان صفوی برای نوشتن شرح حال و خوارق عادات شیخ صفی الدین اردبیلی از آن بهره بسیار گرفته‌اند. این اثر تألیف ابن بزاز توكلی فرزند اسمعیل فرزند حاج محمد اردبیلی متوفی در 800 هجری است كه تقریبا
______________________________
(1)- خلاصة التواریخ: 177- 179
(2)- همان اثر: 85
(3)- همان اثر: 461- 466
(4)- خلاصة التواریخ: 560
(5)- همان اثر: 169- 286
(6)- خلاصة التواریخ: 3
ص: 21
صد و پنجاه سال قبل از شاه اسمعیل تألیف شده و نسخه‌های متعدد آن دلیل بر عمومیت استفاده از آن بوده است و ما بدون توجه به اختلافی كه بین این نسخه و تحریرهای بعدی آن در مورد شجره نسبت صفویه وجود دارد «1» متذكر می‌شویم كه این كتاب تأثیر فراوانی بر مورخین و افكار عمومی آن زمان داشته است و قاضی احمد یكی از این دسته مورخین است «2».
فتوحات شاهی تألیف امیر سلطان ابراهیم امینی هروی اثری است درباره جنگهای شاه اسمعیل اول و مؤلف در سال 937 قمری در هرات به اردوی شاهی پیوسته و كتاب خود را به نام او كرده است. تأثیر این منبع مهم تاریخی مخصوصا در مورد فتوحات شاه اسمعیل در تمام تواریخ صفویه به طور مستقیم یا غیر مستقیم مشهود است. امینی كتاب خود را در دوازده دفتر انتظام داده و هر دفتر را به یكسال از فتوحات اختصاص داده است. خواند میر مؤلف تاریخ حبیب السیر در ذكر صدور و مشاهیر، شرحی درباره امیر صدر الدین سلطان ابراهیم الامینی داده و او را به وفور فضل و ادب و كمالات ستوده است «3» و قاضی احمد نیز بی‌آنكه نامی از كتاب امینی ببرد او را مردی ادیب و سخنور و سلحشور خوانده و نوشته است كه در سال 940 در جنگ با ازبكان به قتل رسیده است «4» قاضی احمد در مورد جنگهای شاه اسمعیل از «فتوحات شاهی» بهره گرفته است.
تاریخ حبیب السیر تألیف خواند میر در تاریخ عمومی است، از ابتدای خلقت بشر تا فوت شاه اسمعیل. مؤلف در حدود 880 قمری در هرات متولد شده معاصر سلطان حسین بایقرا و وزیر دانشمند او امیر علیشیر نوایی بوده است. در 912 كه شیبك خان هرات را گرفت و در 916 كه شاه اسمعیل شهر را از او پس گرفت خواند میر در هرات بوده و تا سال 934 در این شهر زندگی كرده است و تاریخ خود را كه در 927 شروع به تألیف آن كرده بود در 930 به اتمام رسانده و پس از مرگ شاه اسمعیل به نام خواجه حبیب اللّه وزیر هرات و حامی خود كرد.
حبیب السیر از منابع مهم تاریخ اوائل صفوی است. قاضی احمد از سبك و روش خواند میر در تاریخ‌نویسی و مطالبی كه او آورده استفاده كرده و این بهره‌مندی در مقدمه حبیب السیر و اشاراتی كه غالبا در پایان بخش‌ها به شرح حال رجال و مشاهیر و علما و ارباب قلم و هنرمندان شده بیشتر به چشم می‌خورد.
تاریخ جهان‌آرا تألیف قاضی احمد غفاری قزوینی كتابی است در تاریخ عمومی و
______________________________
(1)- رجوع كنید به شیخ صفی و تبارش نوشته احمد كسروی چاپ تهران سال 1321
(2)- خلاصة التواریخ: 15
(3)- حبیب السیر تصحیح دكتر محمد دبیر سیاقی چاپ تهران 1353 جلد 4 صفحه 326
(4)- خلاصة التواریخ: 175
ص: 22
ایران تا سال 972. قاضی احمد غفاری مردی فاضل و دانشمند و شاعر و خوشنویس بود و مدتی در دستگاه سام میرزا به كار اشتغال داشت. او وقایع كتاب خود را بسیار خلاصه ولی با سبكی ساده و بی‌تكلف نوشته و قاضی احمد در نحوه بیان وقایع و استنباطات تاریخی به او تأسی جسته است.
لبّ التواریخ تألیف یحیی بن عبد اللطیف حسینی قزوینی است. مؤلف وقایع كتاب را تا سال 984 ثبت و كتاب را به نام بهرام میرزا تألیف كرده است. این اثر در «چهار قسم» تنظیم شده كه سه قسم آن در تاریخ عمومی و ایران و قسم چهارم در تاریخ صفویه است. كتابی بسیار مختصر ولی منظم و بدون حشو و زوائد است. مقدمه خلاصة التواریخ با لب التواریخ شباهت دارد و بعضی اشعار آن نیز مانند یكدیگر است.
تكملة الاخبار تألیف عبدی بیگ نویدی شیرازی كتابی است در یك مقدمه و چهار باب در تاریخ عمومی و ایران. باب چهارم در تاریخ صفویان است و تا سال 978 پیش می‌رود تقسیم‌بندی تاریخی این كتاب با كتابهای مشابه خود متفاوت است و مطالب آن نیز مختصر و مفید و از تكلّف به دور است. و بین مقدمه این كتاب و اثر قاضی احمد شباهت‌هایی وجود دارد.
تاریخ شاه اسمعیل و شاه تهماسب تألیف امیر محمود بن امیر خواند است. مؤلف فرزند خواند میر نویسنده تاریخ حبیب السیر است و در زمان شاه تهماسب در هرات زندگی می‌كرد اما تاریخ تولد و مرگش معلوم نیست. او تاریخ سالهای ابتدای دولت صفویه و تاریخ شاه اسمعیل و شاه تهماسب را تا سال 957 نوشته و مخصوصا اوضاع خراسان و حمله ازبكان به این سرزمین را كاملا شرح داده و از كتاب حبیب السیر و فتوحات شاهی استفاده كرده است.
قاضی احمد این كتاب را مبنای كار خود قرار داده و تا واقعه جنگ الوند میرزا با شاه اسمعیل عینا از آن تقلید كرده است.
احسن التواریخ تألیف حسن بیگ روملو. مؤلف این كتاب كه در زمان شاه تهماسب به امور سپاهی اشتغال داشته خود می‌گوید در سال 937 در قم متولد شده است و اثر خود را كه دوازده مجلّد بوده تا سال 985 به پایان برده است، اما به غیر از جلد یازدهم و دوازدهم این كتاب اطلاعی در دست نیست. این دو مجلّد در تاریخ سلسله قراقویونلو و آق‌قویونلو و صفویه است و مؤلف اثر خود را بر اساس منابع تاریخی معتبر و شواهد عینی تنظیم كرده و باید گفت احسن التواریخ یكی از مهمترین مآخذ تاریخ ایران قرن نهم و دهم هجری است. مجلّد دوازدهم این كتاب تا آغاز پادشاهی سلطان محمد پدر شاه عباس شباهت‌های زیادی با خلاصة التواریخ دارد و اگر از اختلاف عناوین صرفنظر كنیم در موارد متعددی عبارات و نوشته‌ها با هم یكسانند.
جواهر الاخبار تألیف بوداق منشی قزوینی در تاریخ صفویان است و مؤلف در پایان كتاب با ذكر تاریخ تحریر یعنی جمادی الاول سال 984 قمری اثر خود را به اتمام رسانده است.
ص: 23
سبك بوداق بیگ شباهت به قاضی احمد دارد او نیز از صفوة الصفا با روش مشابهی استفاده كرده داستان جنگ شاه اسمعیل با شروانشاه و جزئیات آن و گفتگوی شیخ‌زاده لاهیجی نماینده شاه اسمعیل با شیبك خان اوزبك در اثبات حقانیت مذهب تشیع در این دو اثر شبیه به یكدیگر آمده است.
در میان كتابهایی كه مشتمل بر تاریخ پیشوایان صفوی و شاه اسمعیل و شاه تهماسب است آثاری تحت عنوان تاریخ شاه اسمعیل و تاریخ صفویان و عالم آرای شاه اسمعیل بدون ذكر نام مؤلف وجود دارد و در مأخذ نیز مؤلفین آنها را ناشناس ذكر كرده‌اند. از میان این كتابها دو اثر بنام عالم‌آرای شاه اسمعیل و عالم‌آرای صفوی كه هر دو یك متن واحد ولی با دو تحریراند در تهران به چاپ رسیده است. نسخه‌های دیگری بدون نام مؤلف تحت عنوان شاه اسمعیل (متعلق به موزه بریتانیا) و نسخه دانشگاه كمبریج و تاریخ شاه اسمعیل نسخه كتابخانه ملی تهران و نسخه دیگری در تاریخ صفویه از آغاز تا شاه اسمعیل (متعلق به ایندیا اوفیس قسمت ایران) وجود دارد كه همه آنها با شیوه‌ای عامیانه نوشته شده و بیشتر روش نقالی در آنها منظور نظر بوده است. با اینهمه تأثیر صفوة الصفا و حبیب السیر و فتوحات شاهی در این كتابها مشهود است. و بالاخره تذكره شاه تهماسب را باید یكی از مآخذی دانست كه مطالب آن به نظر می‌رسد منبعی برای تاریخ‌نویسان زمان شاه تهماسب و پس از آن بوده باشد. این تذكره كه ظاهرا نوشته شاه تهماسب است حوادث زمان او را از آغاز پادشاهی تا پایان داستان پناهنده شدن با یزید پسر سلطان سلیمان به دربار ایران و تسلیم این پناهنده در برابر چند هزار سكه طلا آورده است و شباهت‌هایی كه بین گزارشات قاضی احمد و رویدادهای تذكره وجود دارد دلیل این است كه قاضی به این تذكره دسترسی داشته و یا در مسیر حوادث آن بوده است. از این تذكره چندین چاپ در لیپزیك و برلین و تهران و هند انجام گرفته است.
به غیر از كتابها و منابع تاریخی كه به نمونه‌هایی از آنها اشاره گردید قاضی احمد برای تدوین خلاصة التواریخ از منابع دیگری كه به اقتضای مشاغل خود به آنها دسترسی داشته است استفاده كرده كه از آن جمله‌اند اسناد و نوشتجات رسمی و دولتی.
مؤلف تعداد قابل ملاحظه‌ای نامه و فرمان آورده كه چند نمونه از آنها عبارتند از نامه شاه اسمعیل به شیبك خان ازبك و نامه شاه تهماسب به عبید خان، نامه سلطان عثمانی به شاه تهماسب، نامه اسكندر پاشا به شاه تهماسب و نامه مفصل تهنیت و تعزیت به سلطان سلیم دوم و نامه به خان احمد گیلانی و پاسخ آن. تعدادی فرمان و فتحنامه نیز در كتاب وجود دارد كه نویسنده به اقتصادی موضوع آنها را در محل خود ثبت كرده است.
مشاهدات عینی مؤلف در صحنه رویدادها و نقل قولها و روایاتی كه از اشخاص مورد اعتماد آورده حوادث ملموس و همزمان او را تشكیل می‌دهد كه از نظر تاریخی بسیار مهم‌اند.
ص: 24
خلاصة التواریخ در تاریخهای دیگر صفویه اثر گذاشته و این تأثیر را در كتابهای عالم‌آرای عباسی و روضة الصفویه و نقاوة الاثار و به طور غیر مستقیم در خلدبرین می‌توان یافت. عالم‌آرای عباسی تألیف اسكندر بیگ منشی یك اثر تاریخی كامل است و از نظر سبك تاریخ‌نویسی از بعضی جهات بر خلاصة التواریخ برتری دارد. مؤلف این كتاب مدتها شاگرد قاضی احمد بوده و فن انشاء و تحریر را نزد او می‌آموخته و با اینهمه در نوشتن تاریخ عالم‌آرا از خلاصة التواریخ استفاده كامل كرده است. تاریخ روضة الصفویه تألیف میرزا بیگ بن حسن الحسینی الجنابذی است كه در سنه 1036 زمان شاه عباس به پایان رسیده است. شرحی كه مؤلف از تاریخ دودمان صفویه و رویداد قتل خواجه حبیب اللّه وزیر هرات در دوره شاه تهماسب آورده اقتباس كاملی از نوشته خلاصة التواریخ به نظر می‌رسد. در نقاوة الآثار فی ذكر الاخیار تألیف محمود بن هدایت اللّه نطنزی كه در سال 998 تألیف یافته بخشهای متعددی از نظر موضوع و محتوا با خلاصة التواریخ همسانی دارد و چنین‌اند وقایع بعد از مرگ شاه تهماسب و بیرون آمدن شاه اسمعیل دوم از زندان قهقهه و داستان ستاره دوذنابه و ماجرای ظهور قلندر و قتل حمزه میرزا و قتل سركردگان قزلباش به دست شاه عباس «1» ...
نسخه‌های خطی خلاصة التواریخ از مجلّد پنجم خلاصة التواریخ در حال حاضر پنج نسخه موجود است كه با رعایت اختصار به شرح هر یك می‌پردازد.
1- نسخه كتابخانه موزه ایران باستان (نسخه اصل)- این نسخه به شماره 3726 به ثبت رسیده دارای جلد تیماجی سرخ رنگ ضربی و زركوب با نقش ترنج و لچكیها و بافت كشمیری در پشت و داخل هر دو جلد و پیدا است كه این نسخه سابقا بسیار نفیس و زیبا بوده است. اندازه جلد 19* 29 و اندازه صفحه 18* 29 و اندازه خط 12* 20 سانتیمتر دارای 23 سطر و تعداد صفحات كتاب 726 است.
اوراق نسخه از كاغذ ترمه و مطالب به خط نستعلیق زیبا و با مركب مشكی نوشته شده عناوین و آیات قرآنی و احادیث و القاب و امكنه و عناوین اشعار به خط قرمز رنگ و در زیر بعضی جمل و تكیه بر روی كلمات نیز خط قرمز كشیده شده است. در صفحه اول نسخه، مهر وقف با عبارت «وقف آستانه متبركه صفیه صفویه» و در زیر آن در میان دایره‌ای منقوش این عبارات به خط نسخ نوشته شده است: «وقف نمود این كتاب را كلب آستان علی بن ابی طالب
______________________________
(1)- نقاوة الاثار. محمود بن هدایت اللّه نظری به اهتمام احسان اشراقی صفحات 19- 35- 33- 61- 113- 209- 279- 286
ص: 25
علیه السلام عباس الصفوی بر آستانه متبركه شاه صفی علیه الرّحمه كه هر كه خواهد بخواند مشروط آنكه از آستانه بیرون نبرند و هر كه بیرون برد شریك خون امام حسین بوده باشد».
در صفحه دوم دایره منقوش دیگری است كه در داخل آن آمده است: «بسم اللّه. السلطان شاه عباس الحسینی الموسویه بهادر خان برسم تحفه كتابخانه نواب پادشاه خاقان عالیقدر آسمان سریر سلطان رفیع مكان اسكندر نظیر اعنی ظل اللّه السلطان بن سلطان و الخاقان بن خاقان ابو المظفر خلد اللّه ملكه و سلطنه ابدا» و در صفحه سوم عنوان كتاب و تاریخ اتمام و وقف آن چنین آمده است:
«مجلد خامس از كتاب خلاصة التواریخ در ذكر احوال قدسی مآل حضرات سلاطین علیّه علویه و دودمان ابدقرین صفیه صفویه كه خاتم خواقین دنیا و رافع الویه شریعه بیضا و مروج ملت زهرااند الی یومنا هذا تسع و تسعین و تسعمائه». در بالای همین صفحه چند جمله عربی و اشعار پارسی و در پایین مشخصات كتاب نوشته شده است. صفحه سرآغاز دارای سرلوحه‌ایست مذهّب و لاجوردی و در وسط آن بر زمینه طلایی جمله «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» به خط ثلث سفید آمده و در پایان كتاب تاریخ تملك ابو القاسم فراهانی به تاریخ جمادی الاول 1296 هجری قمری و یادداشتی از محمد كمالی به تاریخ ذی حجة الحرام سیچقان ئیل 1197 قمری دیده می‌شود.
2- نسخه دكتر مهدی بیانی (متعلق به كتابخانه مجلس سنای سابق)- این نسخه به شماره 6518 در مجموعه كتابهای خطی كتابخانه موجود است. دارای 517 صفحه و هر صفحه به ابعاد 5/ 16* 24 سانتیمتر و 19 سطر به خطر نستعلیق خوش با مركب مشكی و عناوین و آیات و احادیث قرمز رنگ است. تاریخ تحریر نسخه صفر 1050 هجری قمری و كاتب ابو علی الدامغانی است. چند صفحه از اوایل نسخه به علت صحافی از بین رفته است.
3- نسخه كتابخانه ملی ملك تهران به شماره 4067 دارای 892 صفحه به قطع 5/ 9* 5/ 18 سانتیمتر و 19 سطر به خط نستعلیق و با مركب مشكی نوشته شده عناوین و آیات قرآنی قرمز رنگ است. در بخشی از كتاب عنوانها افتاده و در بعضی موارد جاهای خالی به وسیله یك نوشته بد و غلط پر شده و قسمتهایی از متن در بعضی جاها بر اثر صحافی قابل استفاده نیست چند ورق از اوایل و اواخر نسخه افتادگی دارد و كاتب مشخص نیست. در صفحه دوم نسخه اطلاعات كتابشناسی به خط آقای سهیلی خوانساری است.
4- نسخه سعید نفسی متعلق به كتابخانه مركزی و مركز اسناد دانشگاه تهران به شماره 6570 دارای 318 برگ و 627 صفحه و هر صفحه به قطع 18* 28 سانتیمتر 23 سطر است. این نسخه به خط نستعلیق و با مركب مشكی نوشته شده عناوین و آیات قرآنی و احادیث با خط قرمز است. نستعلیق متن و آیات كه به خط نسخ است چندان خوش خط نیست. ابتدای
ص: 26
متن با «بسم اللّه» و بدون عنوان آغاز می‌شود و انتها با رویدادهای محرم سال 998 پایان می‌پذیرد و در پایان نسخه كاتب خود را «محمود ابن محمد لرانی مشهور به سنقری» معرفی می‌كند كه نسخه را برای اردوغدی بیگ قاجار نوشته و تاریخ تحریر 1062 است. در صفحه اول یك كتاب‌شناسی به خط مرحوم سعید نفیسی دیده می‌شود. و در صفحاتی از متن بعضی حواشی وجود دارد.
5- نسخه برلین به شماره 2202/ 2 كه قبلا متعلق به كتابخانه دولتی پروس بوده است. ما اصل این نسخه را نداریم ولی عكسی از آن به شماره 5566 در كتابخانه مركزی دانشگاه موجود است و بنابراین بعضی اطلاعات ما از مشخصات این نسخه بر اساس نوشته آقای هانس مولر در مقدمه خلاصة التواریخ بخش مربوط به شاه عباس (چاپ ویسبادن 1964) می‌باشد.
این نسخه دارای جلدی با چرم سیاه است به قطع 28* 5/ 41 و اندازه برگ 25* 40 و اندازه خط 16* 29 و دارای 20 سطر است. نسخه به خط نستعلیق زیبا و با مركب مشكی و عنوانها به خط نسخ و به رنگ قرمز و تعداد كمی به رنگ طلایی یا مشكی و تمام آیات قرآنی به رنگ قرمز و یا طلایی است. در این نسخه ده مینیاتور وجود دارد كه ظاهرا همزمان با متن آماده شده‌اند زیرا خطوط متن غالبا در مینیاتورها تداخل كرده و نوع كاغذ متن و مینیاتور هر دو یكی است مینیاتورها منطبق با محتوای متن هستند و ظاهرا همزمان با آن آماده شده‌اند اما یكی از مینیاتورها ارتباطی با متن ندارد «1». نسخه دارای دو عنوان است یكی در اول و دیگری در وسط كه هر دو به خط زیبایی به رنگ آبی و طلایی نوشته شده است. عنوان اول «كتاب لب التواریخ من كلام قاضی احمد ابراهیمی حسینی» و عنوان میانی «تاریخ سلطنت شاه اسمعیل ثانی» است.
هر دو صفحه داخلی جلدها پنج ترنج طلایی دارد كه ترنج میانی بزرگتر است و در داخل آن این بیت آمده است:
محمد عربی آبروی هر دو سراست‌كسی كه خاك درش نیست خاك بر سر او 1095 در این نسخه برخلاف نسخه‌های دیگر كه وقایع به سال 999 پایان یافته است دامنه حوادث تا سال 1001 كشیده شده اما ناگهان دنباله مطلب قطع شده است و چون پایان كتاب فاقد تاریخ تحریر است به درستی نمی‌توان زمان كتابت آنرا تعیین كرد و آنچه مسلم است این نسخه با اضافات آخر آن مربوط به زمان جدیدتری است.
با مقایسه این پنج نسخه مشخص می‌گردد كه نسخه موزه ایران باستان كه در 999 وقف كتابخانه شاه عباس گردیده و نوع كاغذ و خط و كیفیت نسخه نیز قدمت آنرا تأیید می‌كند، و از
______________________________
(1)- شرح مینیاتورهای 1، 2، 3 و 9 بوسیله پروفسور هینتس و شماره 6 بوسیله پروفسور رومر نوشته شده است:
مقدمه خلاصة التواریخ چاپ ویسبادن ص 15
ص: 27
لحاظ صفحات و مطالب نیز كامل‌تر است بر نسخه‌های چهارگانه دیگر ترجیح دارد و به همین جهت در تصحیح متن خلاصة التواریخ آنرا به عنوان نسخه اصل انتخاب كرده‌ام.
نسخه بیانی از نظر متن به نسخه موزه شباهت كامل دارد اما بواسطه از بین رفتن صفحاتی از كتاب بر اثر صحافی و اینكه تاریخ تحریر نسخه سال 1050 هجری است نسبت به نسخه موزه از كمال و قدمت كمتری برخوردار است.
نسخه كتابخانه ملی ملك نیز به نسخه بیانی و موزه شبیه است و ظاهرا به نظر می‌رسد هر دو آنها از روی یك متن استنساخ شده باشند لكن چون چند صفحه از این نسخه در ابتدا و انتهای آن افتاده و تاریخ كتابت آن مشخص نیست و تعدادی از صفحات متن نیز به وسیله صحافی ناقص شده نمی‌توان آنرا به عنوان نسخه اصل مأخذ تصحیح متن قرار داد.
نسخه نفیسی بسیار ناقص است زیرا صرفنظر از آنكه در پایان نسخه وقایع به سال 999 نمی‌رسد و به 998 ختم می‌شود مطالب كتاب نیز مجمل و كوتاه شده و تعداد زیادی از اشعار در متن نیامده و دو نامه مفصل كه یكی از آنها نامه عربی عبد الوهاب سفیر شاه اسمعیل در استانبول و دیگری نامه شاه تهماسب به سلطان سلیم دوم است در این نسخه وجود ندارد.
نسخه برلین با وجود خط خوش و زیبایی جلد و تزئینات متن، فاقد مزیت لازم است.
جهت تاریخ 1095 كه در داخل مجلّد نسخه آمده چیزی را در مزیت آن اثبات نمی‌كند. از سوی دیگر همانطور كه اشاره شد مطالب در پایان كتاب از سال 999 فراتر رفته و به سال 1001 رسیده است و این مطالب اضافی به طوریكه از متن نسخه پیداست فشرده‌تر از مطالب قبلی و با خطی ریزتر و شاید عجولانه‌تر از آن به وسیله كاتب و احتمالا برای منظور خاصی تنظیم شده و چون دنباله رویدادها ناگهان قطع شده و تاریخ كتابت نیز معلوم نیست نمی‌توان در مورد تاریخ اتمام كتاب اظهار نظر كرد و اگر فرض كنیم این قسمت اضافی همان وقایعی باشد كه قاضی احمد در پایان كتاب وعده نوشتن آنرا داده است كه فرضی است بعید، باز به علت فقدان تاریخ تحریر، دلیلی بر قدمت این نسخه نسبت به نسخه اصل ما نخواهد بود. نسخه برلین نیز مانند نسخه نفیسی فاقد دو نامه مفصل یاد شده است كه بخش قابل ملاحظه‌ای از كتاب را تشكیل می‌دهد و در عوض دارای حشو و زوائد فراوانی است كه بر جملات و اشعار و رویدادها و شرح حالها آمده و شباهت آنرا با تمام نسخه‌های بالا از بین برده است و این احتمال تقویت می‌شود كه محرر این نسخه به دلیلی كه معلوم نیست ظاهرا سلیقه و اطلاعات خود را بر متن اصلی تحمیل كرده است.
با توجه به مراتب بالا اینجانب نسخه موزه را به عنوان اصل قرار داده و نسخه‌های بیانی و نفیسی و ملك را با آن سنجیده و به تصحیح متن پرداخته‌ام. در این تصحیح از نسخه برلین استفاده نشده است زیرا اختلاف در كلمات و عبارات و مطالب آنقدر زیاد است كه اگر قرار بود
ص: 28
این مقابله صورت گیرد حواشی كتاب اصل متن را تحت الشعاع قرار می‌داد به همین علت تصمیم گرفتم مطالب اضافی نسخه برلین را در پایان مجلد دوم به منظور آگاهی خوانندگان از اختلاف این نسخه با نسخه اصل و استدراكات و فهرستها بیاورم و این تفاوت‌ها با علامت ستاره (*) مشخص گردیده است.
علائم اختصاری نسخه‌ها بدین قرار است:
نسخه كتابخانه موزه ایران باستان مز
نسخه بیانی ب
نسخه كتابخانه ملی ملك م
نسخه سعید نفیسی ن
نسخه برلن لن
لازم به یادآوری است با وجودی كه قرار بود تمامی متن در یك مجلد فراهم آید به دلیل مفصل بودن كتاب این كار انجام نشد و بقیه متن به مجلد دوم موكول گردید و از سوی دیگر چون به كار رفتن حروف ریز آنهم برای چاپ متنهای متكلفی چون متن حاضر اشكالات غیر قابل اجتنابی را پیش می‌آورد با تمام تلاشی كه به كار رفت متأسفانه متن چاپ شده از اغلاط بركنار نماند امید است این نقیصه در مجلد دوم برطرف گردد.
در خاتمه از دوستان و همكاران عزیزی كه در انتشار این كتاب مرا یاری داده‌اند صمیمانه تشكر می‌كنم و از خوانندگان گرامی نیز انتظار راهنمایی دارم. من تلاش ناچیزی را كه به خاطر انتشار این كتاب به كار برده‌ام و باشد كه پاداشی معنوی بر آن مترتب گردد به روان پدر و مادر بزرگوارم كه حقی عظیم بر من دارند تقدیم می‌كنم.
احسان اشراقی
ص: 1 ای «1»ملك «2»تو ملك دل ارباب یقین‌در ملك تو شاهان جهان خاك‌نشین
بر خاك «3»اگر نسیم لطف تو وزدخیزد ز پی «4» سلطنت روی زمین بهترین «5» امری كه معتكفان صوامع قدس دیباچه «كتاب مرقوم، یشهده المقربون «6»» را به آن «7» موشح سازند و نیكوترین حرفی كه محرمان مجامع انس در فهرست «إِنَّ كِتابَ الْأَبْرارِ لَفِی عِلِّیِّینَ «8»» مثبت گردانند، حمد واجب الوجودی است «9» جل الطافه علینا و جل اعطافه الینا كه سلاطین زمان را به خوبتری صورتی از كتم عدم به صحرای وجود آورد «لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ- تَقْوِیمٍ «10»» و طغرای غرای منشور سلطنت به یرلیغ توقیع ایشان موشح «11» ساخت كه «إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَةً «12»» و زمام حل و عقد زمره بنی آدم و التیام مرام كافه امم به دست قدرت«13» ایشان داد «14» و ندای ملك آرای «15» «إِذا حَكَمْتُمْ بَیْنَ النَّاسِ أَنْ تَحْكُمُوا بِالْعَدْلِ «16»» به گوش هوش ایشان رسانید «17».
چگویم به حمد چنین پادشاه «18»كه دانش به كنهش نبرده است راه
فرازنده چرخ فیروزه رنگ‌برآرنده لعل رخشان ز سنگ «19» و صلات صلوات نامیات سروری را درخور است كه نهال اقبالش به طراز «لولاك «20»
______________________________
(1)- ب، ن: الرحیم و به نستعین
(2)- ب: «ای ملك» در نسخه محو شده
(3)- ب: «بر خاك! ...» در نسخه محو شده
(4)- ن: ززمی
(5)- ن: «بهترین» ندارد
(6)- سوره 83 آیات 20 و 21
(7)- ن: از آن
(8)- سوره 83 آیه 18
(9)- ن: «جل الطاقه علینا ... به صحرای وجود آورد» ندارد
(10)- سوره 95 آیه 4
(11)- ن: «موشح» ندارد
(12)- سوره 2 آیه 30
(13)- ن: «بدست قدرت ایشان» محو شده
(14)- ن: دادند
(15)- ب: «ملك‌آرای» محو است
(16)- سوره 4 آیه 58
(17)- ن: بیت
(18)- ب: چگویم شاه
(19)- ن: مصرع افتادگی دارد
(20)- ن: «لولاك ... موشح گشته» ندارد
ص: 2
لما خلقت الافلاك» مطرز شده و تحفه تحیات برگزیده‌ای «1» را لایق كه یرلیغ رفیعش به آیه «اصْطَفَیْناهُ فِی الدُّنْیا» «2» موشح گشته. شعر «3»:
طراز خاتمت نقش نگینش‌كلید نه فلك در آستینش
گهش آهو سخن گوید گهش شیرگهش حجت زبان و گاه شمشیر «4» صاحب خلوت لی مع اللّه، سرور مقربان درگاه، قل للذین [یرجون] شفاعة احمد صلوا «5» علیه و سلموا تسلیما. و بعد از او بر پادشاه تخت امامت، مالك ملك ولایت، صدر مسند «إِنَّما وَلِیُّكُمُ اللَّهُ «6»» صاحب منصب «وال من والاه «7»»، چراغ افروز صومعه انا و علی من نور واحد، خرمن سوز كل شیطان مارد، ممدوح به سوره كریمه «هل اتی» موصوف [1] به خطاب انت منی بمنزلة هارون من «8» موسی «9».
ای پادشه تخت امامت به كمال‌تعریف و مدیح تو نگنجد به خیال
وصف تو چه حد كس كه اوصاف ترافرمود خداوند تبارك و تعال و برائمه معصومین صلوات اللّه و سلامه علیهم اجمعین «10».
سر هر نسخه را رواح «11»فزای‌نامشان است بعد نام خدای
ذكرشان سابق است در افواه‌بر همه خلق بعد ذكر اللّه «12»
جدشان را به مسند تمكین‌خاتم الانبیاست نقش نگین
گر بپرسد زآسمان بالفرض‌سایلی من خیار اهل الارض
به زبان كواكب و انجم‌هیچ لفظی نیاید الاهم و بعد «13»، محرر و راقم این فقرات و عبارات و جامع و مدون «14» این فهرست و مقالات، بنده «15» خالق غنی مغنی، قاضی احمد بن* شرف الدین حسین الحسینی الشهیر به میر منشی القمی بلغهما اللّه الی غایة ما یتمناهما و جعل عقبا هما «16» خیرا «17» من دنیاهما، كه نسبتی ناقص از خود به مورخان می‌دهد به خاطر فاتر رسانید كه نسخه‌ای تازه در تاریخ سلطنت و پادشاهی سلاطین
______________________________
(1)- ب: از اینجا تا آخر صفحه 5 نسخه «ب» به علت افتادگی با متن اصلی مقابله نشد
(2)- سوره 2 آیه 130
(3)- ن: بیت
(4)- ن: مصرع محو شده است
(5)- ن: صلو علیه و شاه تخت
(6)- سوره 5 آیه 55
(7)- ن: «وال من والاه» محو شده است
(8)- ن: و
(9)- ن: بیت
(10)- ن: بیت
(11)- ن: رواج‌فزا
(12)- ن: اله
(13)- ن: «و بعد» ندارد
(14)- ن: مدن
(15)- ن: نیك
(16)- ن: ناخواناست
(17)- ن: خیر آمن
ص: 3
صفوی و خلاصه احفاد دودمان مرتضوی در تلو «1» مجلداتی كه از ابتدای آفرینش عالم تا ظهور این دولت ابد پیوند نوشته در سلك تحریر در آورد. اگر چه متبحرین متقدمین «2» و متأخرین مورخین خصوصا امیر سلطان ابراهیم امینی «3» هروی و میر یحیی سیفی قزوینی و میر- محمود ولد میرخواند «4» هروی و مولانا حیاتی «5» تبریزی و قاضی احمد غفاری و حسن بیگ روملو نسخه‌ها پرداخته‌اند، اما هر چند معنی واحد دقیق تفصیل آن به عبارات پاكیزه مؤدا گردد، قوت سامعه از استماع آن لذت دیگر یابد؛ هر چند فكر دلكش موزون در لباس پاكیزه متعدد «6» جلوه‌گر آید، نور باصره از مشاهده آن قوت دیگر و سامعه از استماع آن حالت خوشتر افزاید و مع ذلك بعد از ارتحال آن جماعت الی یومنا هذا، مدتهاست كه كسی پیرامون «7» تحریر وقایع سلاطین اوان و پادشاهان زمان نشده، لاجرم به ترتیب این جلد خامس كه خاتمه «8» كتاب خلاصة التواریخ است اشتغال نموده، و التوفیق فی اتمامه من اللّه الملك المعبود. چون این نسخه به اتمام رسید الحق كتابی شد كه در میانه «9» طالبان تواند كه جلوه نماید و مخدره‌ای رخ نمود كه در خلوتخانه راغبان می‌شاید كه چهره گشاید. خصوصا در بزم فرح‌فزای عالم آرای خورشید سپهر سلطنت و جهانبانی، ماه تابان فلك حشمت و كامرانی، شاه جمجاه ستاره سپاه، مظهر لطف آله مصدوقه السلطان العادل ظل اللّه، سهیل تابان یمن عدل و احسان، كوكب درخشنده وجود و امتنان، نظم «10»:
شاهی كه زیر شهپر شاهین عدل اوخوش خفته است كبك دری با فراغ بال عادلی كه در زمان عدالت او به غیر چشم خوبرویان كسی بر محبان جفایی نكرده و بعد چنگ راهزنی ندیده. صاحبدلی كه سر دل نیازمندان بر ضمیر انورش ظاهر ولایح است و نهایت مدعیات موجودات بر خاطر اطهرش «11» باهر و واضح است. بر مرآت دل سعادت منزل او اسرار عالم غیب روشن و بر صحیفه سینه بی‌كینه‌اش انوار عالم بی‌عیب «12» مبرهن. همایون طلعتی كه در بزم لطافت صورت یوسف از جمال با كمالش «13» هویدا، عضنفر صولتی كه هنگام رزم مهابت [2] اسد اللّه در دلش پیدا. نظم «14»:
اگر مهابت او «15»بانگ بر زمانه زندقطار هفته ایام بگسلند مهار خاقانی كه سركشان جهان گردن زیر طوق «16» اطاعت او نهاده به خدمت ستاده‌اند.
بلند قدری كه مسببان قضا و قدر به حكم خالق بشر او را تخت و دولت و كامرانی و حشمت و
______________________________
(1)- ن: تحت
(2)- ن: و متقدمین
(3)- ن: «امینی» ندارد
(4)- ن: میرخوند
(5)- ن: خیالی
(6)- ن: متعدده
(7)- ن: پیرامون وقایع
(8)- ن: «خاتمه» ندارد
(9)- ن: میان
(10)- ن: بیت
(11)- ن: اظهرش
(12)- غیب لاریب
(13)- ن: با كمال او
(14)- ن: بیت
(15)- ن: تو
(16)- ن: طوق او
ص: 4
جهانبانی داده‌اند. موافقان ملك و ملت از راه بندگی و رقیت «1» به دولت او می‌نازند و مخالفان دین و دولت روز غزا سر به پای او می‌اندازند. چون به عزم حرب و جدال پای دولت و اقبال در ركاب سعادت و جلال كند «2»، اعدای برگشته بخت قرار بر فرار دهند. چون به نیت فتح و ظفر بارایات نصرت اثر و شمشیر خونخور «3» و سنان زره‌گذر و پیكان زهر پرور «4» رو به سوی خصم آرد، مخالفان حیله‌گر و معاندان بی‌جگر «5» سر در جهان نهند. شعر «6»:
عدو چو تیغ تو بیند فرار خواهد كردز بیم تیر تو مرگ اختیار خواهد كرد
مخالف ار سرخود كرد و رفت آخر كاربه جان او سر رمح تو كار خواهد كرد «7» نهنگ را از صیت صلابت او در بحر زهره آب می‌گردد و شیر را در بیشه از هیبت او دل در اضطراب می‌شود. نظم «8»:
گردد نهنگ را ز تو در بحر زهره آب‌دارد به بیشه شیر زبیم تو اضطراب آفتابی كه اگر نظر لطف بر سنگ اندازد سنگ را لعل سازد. ماهی «9» كه گوی دولت و اقبال در میدان فتح و جدال از خورشید تابان می‌برد. بیت:
گر افكنی به سنگ نظر آفتاب واراز همت تو سنگ شود لعل آبدار
دانم یقین كه گوی سعادت تو می‌بری‌از آفتاب چرخ به چوگان اقتدار بحرسان وقت جود و عطا از كف به هر طرف در می‌فشاند و ابر آسا «10» هنگام بخشش و سخا فیض به خاص و عام می‌رساند. رباعی «11»:
ای فیض تو عام گشته چون ابر بهارسیراب زفیض تو گیاه و گل و خار
ما مشت خسیم و خشك لب زآتش غم‌ای بر سر من ابر كرم نیز ببار مجدد قواعد مذهب ائمه اثنی عشر به طریق آباء الاكبر «12»، محدد «13» جهات فضل و هنر، وارث سریر خلافت به ارث و استحقاق، جالس «14» مسند سلطنت و حشمت در جمیع آفاق. نظم «15»:
سلیمان مكان شاه صاحبقران‌پناه زمین پادشاه زمان
پدر بر پدر شاه جم اقتدارسلاطین فرمانده كامگار پادشاهی كه چون منشی فلك فیروز رنگ به انامل تأمل خامه «16» عنبر شمامه برداشت،
______________________________
(1)- ن: و رقت
(2)- ن: كنند
(3)- ن: خونخوار
(4)- ن: زهیر زور
(5)- ن: بی‌جگر در جهان
(6)- ن: بیت
(7)- ن: بیت را ندارد
(8)- ن: بیت
(9)- ن: و ماهی
(10)- مز: «ابرآسا» محو شده
(11)- ن: بیت
(12)- ن: ایام الاكبر
(13)- ن: مجدد
(14)- ن: جانشین
(15)- ن: بیت
(16)- ن: خانه
ص: 5
رقم مدح آن شاه و الاجاه بر صفحه «1» این لوح زبرجد نگاشت، خسروی كه دیباچه منشور فرماندهی و جهانداری آن عالی منزلت به طغرای غرای و اتیناه من لدنك حكما موشح و مبین است و تشریف شریف سلطنت و كامكاری آن سلیمان مرتبت به طراز و اتیناه ملكا عظیما مطرز «2» و مزین «3».
تعالی اللّه زهی فرخنده شاهی‌عجب شاهی و فرخ پادشاهی
همه لطف و همه عدل و همه رای‌گرفته در دل خلق جهان جای
بسی گردید و خواهد گشت دوران‌ندیدست و نه بیند شاه ازین سان ظل اللّه فی الارضین، قهرمان الماء و الطین، معدن الجود و الامننان، المؤید من عند اللّه الملك المنان، السلطان بن السلطان «4» بن السلطان و الخاقان بن الخاقان [3] بن الخاقان «5»، ابو المظفر سلطان شاه عباس بهادر خان خلد اللّه سبحانه و تعالی ملكه و سلطانه و افاض علی العالمین بره و عدله و احسانه. نظم «6»:
الا ای شهنشاه كشور گشای‌سر تاجداران ترا زیر پای
تو سردار شاهانی و جمله خیل‌تو مقصودی و جمله شاهان طفیل
زخیل خواقین تویی نامدارز شاهان تویی در جهان یادگار
رفیق از ازل شوكت شاهیت‌ز حق كرده تأیید همراهیت «7»
تویی شمع این دودمان كهن‌ز روی تو روشن جهان كهن بر ضمیر «8» منیر آفتاب تأثیر ارباب دانش و دولت و اصحاب فطرت و فطنت مستور نماند كه از بدایت شروع در تدوین این مجلدات خمسه كه موسوم به خلاصة التواریخ است تا حال كه دوازده عام تمام باشد در ایام سلطنت و ظهور دولت پادشاه عالم آرای جلیل عالی سلطان شاه اسمعیل ثانی كه حسب الامر آن اعلی حضرت فردوس منزلت انار اللّه برهانه اندیشه این امر و تتبع ارباب سیر می‌نمود و مأمور گشته بود كه نسخه‌ای شریفه و تاریخی منیفه در برابر «9» تاریخ مطلع السعدین كه عمدة المتورخین «10» مولانا كمال الدین عبد الرزاق سمرقندی از ابتدای سلطنت سلطان اعظم و ایلخان معظم سلطان ابو سعید بهادر ایلجاتیو تا ایام حشمت سلطان سعید شهید مغفور سلطان ابو سعید گوركان نوشته، از ابتدای ظهور دولت سلطان شاه اسمعیل ماضی «11» تا ایام سلطنت شاه اسمعیل ثانی در سلك تحریر در آورد، قاید اقبال راهبر نشد و توفیق رفیق
______________________________
(1)- ن: صحیفه
(2)- ن: مطروز
(3)- ن: بیت
(4)- ن: السلطان و الخاقان
(5)- ن: «بن الخاقان» ندارد
(6)- ن: بیت
(7)- ن: این بیت و بیت بعدی را ندارد
(8)- ب: ضمیر آفتاب
(9)- ب: «برابر» ندارد
(10)- ن: عمدة المتدین المتورخین
(11)- ب: «ماضی» ندارد
ص: 6
نگشت تا بعد از آن ایام خجسته فرجام چون همگی در معسكر همایون این دودمان خلافت مكان در ممالك ایران به حسب مقتضای فلك دوار سیار و در ملازمت اصحاب دولت متردد و گرفتار «1» بود وجهه همت مصروف بر آن داشت كه اراده سابق در باب تحریر تاریخی كه مطمح نظر بود به اتمام آن مشغولی نماید. اما در تمادی آن روزگار هیچ صاحب دولتی و راسخ فطنتی را نیافت كه راغب به این فن باشد و گوش به تاریخ و سخن نماید و از یمن توجه و التفات آن صاحب دولت، اراده این ممتحن به انجام «2» رسد. با وجود تفرقه خاطر و پریشانی ظاهر «3» و فقدان جمعیت اسباب و وجدان اسباب «4» تفرقه از هر باب و تلاطم «5» آن ایام نافرجام و هجوم آلام و اسقام كه از صبح تا غروب هزار حادثه روی می‌نمود «6» و از شفق تا فلق از بیم حوادث دیده غمدیده لحظه‌ای نمی‌غنود، القصه عمری اوقات تیره بدین و تیره گذران بود عجالة الوقت ورقی چند فراهم آورد «7» و از هر گوشه‌ای توشه‌ای و از هر خرمنی خوشه‌ای «8» دریوزه كرد. چون زیور اتمام پوشید و در اظهار حسن و جمال كوشید، مدتی مدید مختفی «9» و عهدی «10» بعید متفكر بود كه آیا این مخدره رعنا به القاب «11» همایون كدام یكی از سلاطین زمان و «12» این پریچهره زیبا نامزد كدام یكی از خواقین اوان خواهد شد كه ناگاه هاتف غیبی به گوش هوش رسانید كه شتاب مكن، بیت:
زیر ایوان چرخ بوقلمون‌كل امر بوقته مرهون و چند مدت «13» احوال مشتمل بر ملال كثیر الاختلال بر این «14» منوال گذران بود تا آنكه گوهر شرف بنی آدم و روشنی دیده اهل عالم، [4] خلاصه ایجاد و تكوین و صورت رحمت رب العالمین بر تخت پادشاهی «15» ایران نشست. باز هاتف غیب ندا «16» داد كه زیاده از این آن در گرانمایه را در درج اختفا نگاه مدار و از آن مخزن بیرون «17» آر تا چشم جوهریان بازار دانش و بینش از آن روشن گردد و به گوش مستمعان سخندان رسان «18» كه قوت سامعه آن زینت «19» تزاید پدیرد. بنابراین آنچه در خزانه خیال بود از آن مخزن بیرون «20» آورده از میامن طالع سعد كه مدتها از این ناتوان رو گردان شده چهره نمی‌نمود، اتفاقا از افق مشرق سعادت طالع شد و این مجلد را به القاب همایون و محامد ذات میمون مزین ساخت و تا اواخر سال پارس ئیل موافق بعضها «21» ثمان و بعضها تسع و تسعین و تسعمائة اتمام داد. چون ذات ملكی صفات قدسی سمات
______________________________
(1)- ن: و گفتار بود
(2)- ن: به اتمام
(3)- ن: ظاهر ذم
(4)- ن: «اسباب» ندارد
(5)- ب: ملازم
(6)- ن: نمود
(7)- ن: آورده
(8)- ب: «خوشه‌ای» ندارد
(9)- ب: ندارد
(10)- ب: و عهد
(11)- مخدره خسابا القاب. ن: محذره باحیار خسار بالقاب
(12)- ب: «و» ندارد
(13)- ن: وقت
(14)- ن: بدین
(15)- ن،: مز: «پادشاهی» ندارد
(16)- ن: ندا در داد
(17)- ن: برون
(18)- ب، ن: رسائی
(19)- ن: تربیت
(20)- ن: برون
(21)- ن: بعض
ص: 7
آن اعلیحضرت كیوان رفعت بهرام صولت ناهید عشرت از پی تنویر عرصه گیتی و عالم‌گیری از مشرق اقبال بی‌زوال ظاهر شده، امید این كمینه قلیل البضاعه چنان است كه هر روز بعد ازین فتحی میسر گردد «1» و در هر ماهی اقلیمی در تصرف آرد. نظم «2».
اگر چند روزی سپهر دو رنگ‌نمودست این ملك را بر تو تنگ
مخور غم كه در ربع مسكون تمام‌كنی حكم و گردد جهانت به كام بیان «3» صادرات احوال و نادرات خصال و واردات افعال به مساعدت بخت جوان و روزگار بافر آن سلیمان مكان سكندرشان «4» در عدالت و سیاست و انوار عاطفت و مرحمت بر كافه بنی آدم و «5» اوصاف جلال و نعوت كمال بی‌زوال «6» كه خوض در آن كار هیچ مورخی نیست بلكه اگر سحبان «7» زنده شود و ابن مقله حیات یابد حقا كه هیچكدام از عهده تقریر و حیز «8» تحریر آن بیرون نتوانند آمد.
اما این غلام دعاگوی بنابر مضمون ما لا یدرك كله لا یترك «9» كله، بعد از این سال به سال «10» بتوفیق- اللّه الملك المتعال روز به روز در ملازمت ركاب ظفر انتساب به قلم تحریر درآورده مجلدی علیحده می‌سازد و الاستعانة من اللّه الملك الاحد الصمد.
ناشران صحایف اخبار سلاطین و راقمان آثار ملوك عدالت آیین كه صفحات اوراق را به ارقام خجسته فرجام شرح انساب و ذكر آبای كامیاب خسروان فلك جناب صفوی تزیین داد، ظاهرا غرض ایشان از این ترتیب آن بوده «11» كه اثبات نمایند كه همچنانكه از روی استحقاق فرق همایون آن سروران را افسر فرمان‌فرمایی «12» می‌زیید، از ممرارث نیز سریر عالم‌آرایی «13» آن مسند- نشینان مجامع دولت را می‌سزد كه دری از درج لآلی اخلاف شرف دودمان عبد مناف‌اند و نوری «14» از انوار وجود حیدر كرار.
بر ضمایر انجم نظایر محبان خاندان نبوی و خواطر قدسی مآثر مستحضران «15» انساب اولاد مرتضوی مخفی و محجوب نخواهد بود كه نسب شریف حضرت ولایت مرتبت امامت منقبت كرامت «16» و هدایت پناه، المنتسب بالنبی العربی العلی الولی شیخ صفی الحق و الحقیقة و الدین ابو الفتح اسحق الاردبیلی متعنا اللّه سبحانه عن روحانیته المقدسه به حضرت امام هفتم و قبله هشتم امام الهمام مفترض الطاعة، واجب العصمه، منتها المحاسن [5] و المكارم ابا ابراهیم
______________________________
(1)- ب: هر روز فتحی بعد از فتحی میسر گردد
(2)- ن: بیت
(3)- ن: بكام
(4)- ن: سكندر نشان
(5)- ن: «و» ندارد
(6)- ب: بزوال
(7)- ن: سخنان
(8)- ن: خیر
(9)- ن: لایرك
(10)- ب. «بسال» ندارد
(11)- ن: بود
(12)- ب: ن. فرمای
(13)- ب، ن: سریرآرای
(14)- ب: نور از انوار جود حیدر كرار. ن: نوری از انوار حیدر كرار
(15)- ن: مستحز ران
(16)- ن: گرامی
ص: 8
موسی الكاظم سلام اللّه علیهما بدین طریق منتهی می‌شود كه سلطان شیخ صفی الدین اسحق- بن الشیخ امین الدین جبرئیل بن الشیخ صالح بن الشیخ قطب الدین ابن الشیخ صلاح الدین رشید بن محمد الحافظ بكلام العلام و هو ابن عوض الخواص «1» بن سید فیروز شاه زرین كلاه بن سید محمد بن سید شرف شاه بن سید محمد بن سید حسن بن سید ابراهیم بن سید جعفر بن سید محمد بن سید اسمعیل- بن سید محمد بن احمد اعرابی بن ابو محمد قاسم بن ابو القاسم «2» حمزة بن الامام المعصوم ابن ابراهیم موسی الكاظم علیه الصلوة و السلام.
______________________________
(1)- ن: عو الخواص
(2)- ب، ن: ابو القاسم اعرابی بن حمزه
ص: 9

گفتار در تیمن «1» به ذكر بعضی از صفات «2» و خوارق عادات سلطان شیخ صفی الدین اجلسه «3» اللّه فی صدر مجالس المقربین «4»

و آنچه قبل از تولد آن حضرت بر ظهور او دلالت نموده پوشیده نماند كه «5» به حكم حدیث صحیح نبوی و خبر صریح مصطفوی صلی اللّه علیه و آله كه فرموده‌اند «ان اللّه یبعث بهذه الامة علی رأس كل مائة «6» من یجددلها دینها» «7»، در سر «8» هر صد سال یكی از علمای صوری یا از محققان معنوی یا از پادشاهان عدالت آیین «9» به «10» تجدید دین مبین و مؤید شرع سید المرسلین ظاهر می‌شده «11» در دعوت حق بر خلق می‌گشوده‌اند. چنانچه میانه ارباب سیر مشهور است بر رأس مایه اول، حضرت امام المعصوم الحاذق الناطق «12» ابی عبد اللّه جعفر «13» محمد صادق سلام اللّه علیهما ظهور كرده‌اند و در رأس مأیه «14» سابعه از میامن رحمت آلهی و بركات نعمت سابقه نامتناهی كه آخر اسبوع مآت بر وفق «15» عدد آفاق مطابق سبع سموات طباق «16» مجدد این دین مبین و مؤید این شرع متین، حضرت ولایت شعار كاشف اسرار النبویه مظهر انوار الشریعه، شیخ صفی الدین افاض اللّه علی العالمین بركات ارشاده بوده‌اند كه آثار او در لمعان «17» معانی ارشاد و تربیت «18» عباد كالصبح الصادق بر آفاق فایق شده بود. قلم شكسته زبان در توصیفش چه تحریر تواند نمود كه جناب عالیش را لایق آید و لسان قاصر در تعریفش «19» تقریر به كدام وجه تواند نمود كه حضرت با رفعتش را مناسب نماید. اما از آنجا كه فضولهای «20» قلم گستاخ شیم است، در ساحت منقبت آن صدرنشین «21» ولایت در آمده می‌گوید كه ضمیر «22» منیرش مشكوتی «23» بود مصابیح انوار «24» مصطفوی در آن فروزان و بشره «25» مهر تنویرش
______________________________
(1)- ن: یمن
(2)- ن: القاب
(3)- ن: اجل اللّه
(4)- ن: المغرقین. مز: «مجالس المقربین» حذف شده
(5)- ب: «كه» ندارد
(6)- مز، ب، ن: سنه
(7)- ن: «من هجددلها دینها» ندارد
(8)- ن: «سر» ندارد
(9)- ن: این
(10)- ب: «به» ندارد
(11)- ن: «می‌شده» ندارد
(12)- مز: «ابی عبد اللّه جعفر محمد صادق سلام اللّه علیهما» حذف شده
(13)- ن: جعفر بن خلاصة التواریخ ج‌1 9 گفتار در تیمن به ذكر بعضی از صفات و خوارق عادات سلطان شیخ صفی الدین اجلسه الله فی صدر مجالس المقربین ..... ص : 9
(14)- م: مانه
(15)- مز، ب، ن: افق
(16)- م، ن: طباقا
(17)- ب: لمعالی. م، ن: لمعانی
(18)- ب، م: ترتیب
(19)- ب، ن: از تعریفش
(20)- مز: فصولها. ن: فضولیهای
(21)- م: صدرنشین مسند
(22)- م: ضمیرش
(23)- ن: مشكبوی
(24)- ن: انوار اللّه
(25)- م: نشیر
ص: 10
آفتابی «1» می‌نمود از مشارق جلال مرتضوی تابان. دل بی‌غلش «2» آئینه‌ای كه صور حوادث آتیه در وی پیدا و سینه بی‌كینه‌اش گنجینه‌ای كه جواهر اسرار الهیه در آن هویدا. زبان الهام بیانش گشاینده عقده «3» مشكلات دینی و مفاتیح انامل عدیم المماثلش فاتح ابواب یقینی. عتبه علیه‌اش مسجد جباه سرافرازان عالی‌قدر «4» و سده سینه‌اش «5» مقبل شفاه نیازمندان منشرح الصدر «6». نظم «7»:
روی او لمعه انوار هدی‌كوی او كعبه ارباب صفا
شده زانروی منور عالم‌گشته زین كوی مكرم آدم
سروران را همه چون اهل طلب «8»رخ به خاك درش از روی ادب
تا از آن خاك كه چون تاج سر است‌سرمه دیده اهل نظر است «9»
سرخی روی شود حاصلشان‌نقد عز دو جهان واصلشان حلیت كرامات «10» آن حضرت غلغله در سبع سموات طباق «11» انداخت و اعلام اسلام به سعی و اهتمام آن فرشته احترام سر به عیوق افراخت. اصحاب [6] صورت از بركات «12» افادات آن صاحب كرامت مستفید «13» و ارباب معنی «14» از میامن افاضات «15» آن ولایت منقبت مسترشد و مستمید. لسان ارباب وجد و حال به این مقال مترنم بود كه، شعر «16»:
بهار عالم حسنت دل و جان تازه می‌داردبه رنگ اصحاب صورت را به بو ارباب معنی را* كسانی كه به حضرت قطب الاقطابی معاصر بوده‌اند، از علمای ربانی و محققان صمدانی شیخ محی الدین نوری و از پادشاهان سلطان غازان و به همت بلند نهمت آن اعلیحضرت مستظهر «17» و مستوثق و بر اقران خود فایق. نظم:
سروران دو جهان در طلب عزو قبول‌دست در دامن عشقت به تمنا زده‌اند
نقش بندان قضا و قدر دفتر امرسكه بر نام تو در عالم بالا زده‌اند
پنج «18»نوبت زتو در شش جهت عالم غیب‌زیر نه دایره قبه خضرا زده‌اند*
______________________________
(1)- م: آفتاب از مشارق
(2)- ن: غشش
(3)- ب: عقد. ن: ندارد
(4)- ب، م، ن: عالیمقدار
(5)- ن: سینه
(6)- ب: الصدره
(7)- ن: بیت. مز، ب: ندارد
(8)- م: تعب
(9)- ن: این بیت را ندارد
(10)- ب، مز: «حلیه كرامات» ندارد. ن: اهتمام آن حضرت
(11)- م: طباقا
(12)- ن: ببركات
(13)- ن: آن حب كرامت و ارباب
(14)- ن: یعنی
(15)- ب، ن: افاضت
(16)- ن: بیت
(17)- ن: مستوثق و مستظهر
(18)- ب: هیچ
ص: 11
از مؤیدات این تأیید و مؤكدات این تجدید است آنچه حضرت ارشاد «1» پناهی، معدن علوم نامتناهی آلهی، قدس سره العزیز، از سید «2» ارباب الطریقه «3» و الحقیقة سید جلال الدین ختنی «4» كه مشهور به معشوق بود روایت می‌فرماید كه سید گفت در خواب دیدم حضرت رسالت «5» پناه صلی اللّه علیه و آله و سلم را در محلی كه بیرون دروازه اسفریس اردبیل است و اكنون مرقد منور و مشهد معطر و خانقاه مطهر حضرت «6» قطب الاقطاب است، در میان جمعی كثیر ایستاده و دستها برآورده دعا می‌كردند. فقیر بعد از آنكه به شرف پای‌بوس «7» مشرف شدم، پرسیدم كه این دعا از برای كیست و سبب دعا چیست. آن حضرت به لفظ گهربار وحی آثار فرمود كه این دعا از برای شیخ صفی الدین است كه دین مرا از نو «8» جلا و رونق «9» و صفا می‌دهد.
دیگر مروی است از حضرت سید المحققین وارث علوم ائمة المعصومین، سید مرتضی علم الهدی علیه الرحمه كه گفت «10» حضرت شاه اولیاء علی مرتضی علیه السلام اللّه الملك الاعلی فرموده‌اند «11» كه* «لنا «12» كنز باردبیل لا من ذهب و لا من فضة بل من اصلاب الرجال فی ارحام النساء اسمه اسم نبی الجبال خوفا و رعبا صاحب العصابة الحمراء اذا رایتموه فأتوه و انصروه و لو حطوا «13» علی الثلج» «14» و سید الابرار امیر قاسم انوار در مدح آن حضرت می‌فرماید، نظم «15»:
شیخ عالم آفتاب اولیاپیشوای دین صفی الاصفیا
آنكه از وی گشت مشهور اردبیل‌وز جمالش شد پر از نور اردبیل
دلنواز طالبان جان گدازواقف اسرار ارباب نیاز و حضرت واهب العطایا آن زبده اولیاء «16» را در اوان صبی به عطیه «وَ آتَیْناهُ الْحُكْمَ صَبِیًّا» بزرگ «17» كرده بر مسند ولایت و كرامت متمكن گردانید و همگی اوقات با بركاتش به ادای وظایف و طاعات و لوازم عبادات مصروف «18» شده، قوت باطن خجسته میامنش ساعة فساعة «19» متزاید می‌گردید.
______________________________
(1)- ب، م: اسناد
(2)- ن: ارشد
(3)- ب، ن: طریقه
(4)- ن: ختی. م: حسینی
(5)- ب: رسول
(6)- م: «حضرت» ندارد
(7)- ب، م: پابوس
(8)- م، ن: نور
(9)- م: رونق میدهد
(10)- ن: گفت مغفرت پناه اولیا
(11)- م، ن: فرمود
(12)- ن: حدیث محو شده
(13)- م: حطو
(14)- مز: «و انصروه و لو حطوا علی الثلج» ندارد
(15)- ن: بیت
(16)- م: الاولیا
(17)- م: بزرگ‌وار
(18)- ن: متصرف
(19)- ن: بساعة
ص: 12
در خلال این احوال خوابها می‌دید كه مشیر «1» بود بر آنكه عنقریب او را بر معارج تكمیل و ارشاد و مصاعد انتهای مرام و مراد عروج «2» و صعود دست خواهد داد از آن جمله شبی در خواب مشاهده نمود كه بر قبه مسجد جامع اردبیل نشسته «3»، ناگاه آفتابی طالع گردید كه تمامی «4» اطراف و اكناف جهان از انوارش روشن شد. چون چشم جهان‌بین بگشاد، دید كه آن آفتاب جمال خورشید [7] مثال او است كه از مطلع «5» شرق طلوع كرده و بعد از آنكه در خواب شبانگاه به حالت انتباه آمد، واقعه را بالتمام نزد والده ماجده خود عرض كرده، التماس تعبیر فرمود و آن حجله‌نشین تتق عصمت ملتمس وی را مبذول داشته گفت تعبیر این رؤیا آنست كه نور ولایت از جمال تو به مثابه‌ای در لمعان آید كه شرق و غرب عالم را منور گرداند و از تقریر «6» این تعبیر آن حضرت مسرور شده بعد از چند شبی دیگر در عالم رؤیا ملاحظه نمود كه بر سر كوه بلندی نشسته شمشیری طویل عریض بر میان «7» دارد و تاجی «8» از پوست سمور بر سر وهم در خواب با خود می‌گوید كه پسر شیخ امین الدین جبریل «9» را با شمشیر و تاج چه مناسبت «10» و قصد كرد كه شمشیر «11» را از میان باز كند نتوانست، پس تاج «12» را از سر برداشته آفتابی از فرق فرقد سایش طلوع نمود كه تمامی جهان را «13» منور ساخت «14» و باز افسر بر سر نهاده آن نور مستور گردید. نوبت دیگر تاج را از سرگرفته آن «15» آفتاب مانند «16» كرت اول در لمعان آمد. چون رفع افسر و كشف آفتاب سه مرتبه وقوع یافت، از خواب «17» درآمد «18».
بر ضمیر آفتاب نظیر ارباب یقظه و انتباه، ورای صوابنمای آگاه مخفی نماند كه این هر دو خواب دال بوده بر طلوع* آفتاب «19» صاحبقران، خلف سمی خلیل الرحمن علیه رحمة «20» من اللّه المنان.
القصه چون جاذبه «21» محبت محب حقیقی علاقه آن قطب الاقطابی را از امور دنیوی قطع نمود،
______________________________
(1)- ن: مبشر
(2)- ب، م: عروج او
(3)- م: نشسته بود
(4)- م: «تمامی» ندارد
(5)- ب، م: مطلع شرف. ن: مطالع شرق
(6)- ب: تقرین
(7)- ب: در میان
(8)- م: تاجی سمور
(9)- مز.، ب: «را» ندارد
(10)- ب: چه مناسب. ن: چه مناسبت است
(11)- م: «شمشیر» ندارد
(12)- م: تاج از
(13)- م، ن: «را» ندارد
(14)- م. ن: گشت
(15)- م: «آن» ندارد
(16)- ن: بامد
(17)- م: از خواب بیدار گردید پوشیده نیست رؤیای مذكور دال بوده
(18)- ب: از خواب بیدار گردید بر ضمیر اربا- یقطه. ن: بیدار شده بر طلوع آفتاب صاحبقران سمی خلیل الرحمن القصه چون محبت
(19)- م: آفتاب دولت صاحبقران
(20)- م: الرحمة
(21)- م، ن: «جاذبه» ندارد
ص: 13
طالب مرشد كاملی گردید و به بهانه دیدن برادر خجسته سیر صلاح الدین رشید كه در بلده شیراز حاكم و به غایت بزرگ بود، از والده رخصت حاصل نموده پیاده و بی‌یراق به آن بلده رفت و در خانقا، شیخ عبد اللّه خفیف «1» نزول اجلال فرموده هر چند برادرش صلاح الدین رشتد صلاح در آن دید كه او را به خانه خود برده رسوم ضیافت و رعایت به تقدیم رساند «2»، به صلاحدید وی عمل ننمود و هم در آن بقعه به كسب «3» مثوبات اخروی مشغولی نموده بعضی اوقات خجسته ساعات را صرف صحبت شیخ «4» مصلح الدین سعدی روح روحه و بسیاری از مقربان درگاه صمدی می‌نمود، اما دست ارادت به هیچیك از آن جماعت نداد كه استعداد خود را از ایشان قوی‌تر می‌دید.
بالاخره به مجلس شریف امیر عبد اللّه «5» فارسی كه فارس مضمار ارشاد بود رفته شمه‌ای از حال خویش معروض داشت. امیر عبد اللّه آن هدایت پناه را گفت كه ای عزیز حالا در شرق «6» و غرب عالم غیر از شیخ زاهد گیلانی كسی نیست كه ترا به مقصد تواند رسانید «7». بنابراین اشارت، آن حضرت اولیای شیراز را وداع كرده به جانب اردبیل مراجعت فرموده نوبت دیگر به خدمت والده شرف ذاتی «8» را ازدیاد داده به تفحص شیخ زاهد مشغول گشت و شیخ زاهد ولد شیخ روشن امیر بن ابل بن شیخ بیدار الكردی السبحانی بود و تاج الدین ابراهیم نام داشت و تربیت «9» از سید جمال الدین گیلانی یافته «10» و سلسله ارشاد «11» حضرت قطب الاقطابی برین وجه است: سلطان شیخ صفی الدین از شیخ زاهد گیلانی «12» و او از مرشد الطریقه و ارباب الحقیقه سید جمال الدین «13» و او از قطب الدین ابو بكر الابهری و او از شیخ ابو نجیب سهروردی و او از قاضی وجیه عمر البكری و او از پدر خود محمد البكری «14» و او از احمد اسود «15» ابیوردی و او از ممشاد «16» دینوری و او از ابو القاسم شیخ جنید بن محمد البغدادی و او از شیخ سری سقطی و او از ابو محفوظ «17» معروف «18»- الكرخی و او از داود طایی و او از حبیب عجمی «19» و او از شیخ حسن بصری و او از صاحب تمكین سریر نصرت «20» خدایی و مالك تاج سلطنت «21» پیشوایی اسد اللّه الغالب امیر المؤمنین علی- بن ابی طالب و او از حضرت رسالت «22» صلی اللّه علیه و آله و او از امین وحی ربانی و موصل كتاب
______________________________
(1)- ب: عفیف
(2)- ب، م: رسانند
(3)- م: یكشب
(4)- ن: شده
(5)- ن: عبد اللّه رفته. م: عبد اللّه تشریف حضور ارزانی داشته و از آنجانب هستند به حدمت مجدد نمود كه ارشاد آن هدایت پناه
(6)- م، ن: مشرق و مغرب
(7)- م، ن: ترا تواند به مقصد رسانید
(8)- م: ذاتی از
(9)- ن: و ارشاد
(10)- ب: یافت
(11)- ب: ارشاد و قطب الاقطابی
(12)- ب، ن: التبیزی
(13)- م: ابو الغایم ركن الدین. ن: ابو القاسم ركن الدین
(14)- ن: الیكری
(15)- م: اسود و او از
(16)- ن: مختار
(17)- م: المحفوظ
(18)- م: المعروف
(19)- م: العجمی
(20)- ن: تصرف
(21)- م: و سلطنت
(22)- ن: رسالت پناه
ص: 14
آسمانی «1» جبریل امین علیه السلام و او از حضرت عزت عز شأنه. حاصل كه حضرت «2» قطب الا- قطابی بعد از مراجعت به وطن اصلی مدت چهار سال «3» دیگر به پای «4» سعی سلوك طریق طلب می‌نمود اما از شخصی مسمی به محمد بن ابرهیمان «5» كه از اردبیل جهت آوردن برنج «6» به گیلان رفته بود و نمود كه حضرت شیخ زاهد قدس سره در قریه هلیه‌گران كه از توابع گیلان است بر سجاده ارشاد و افاده تمكن دارد. از استماع این «7» خبر میمنت اثر آتش اشتیاق در كانون درون «8» آن یگانه آفاق در اشتعال آمده در فصل شتا كه از صعوبت سرما مسافران سریع السیر هوا در زوایا بسر می‌بردند «9»، پیاده و تنها متوجه قریه مذكوره گردید و در ماه رمضان به مقصد رسیده در زاویه شیخ زاهد رحل اقامت انداخته به ادای صلوات و عرض حاجات «10» مشغول گشت و طریق شیخ زاهد چنان بود «11» كه در ماه رمضان از مریدان و طالبان اعتزال نموده در خلوت می‌نشست و تا عید با كسی ملاقات نمی‌نموده. در آن اوان به دستور معهود ابواب ملاقات مسدود ساخته بود. لیكن «12» چون نور حضور «13» حضرت شیخ صفی الدین در ضمیر انورش پرتو انداخت، یكی از خدام را كه محمد خلیلان نام داشت طلب نموده گفت برو و آن جوان كپنك پوش را كه در گوشه زاویه به نماز مشغول است به خلوتخانه خاص من در آور «14» تا آنجا باشد. خادم به موجب فرموده عمل نموده هم در آن ایام شیخ زاهد به خلاف عادت به آن حضرت متوجه شده و او را در خلوتی كه نشسته بود طلبید و به ارشاد و تلقین وی مبادرت نمود «15». چون انوار ولایت از رخسار همایونش لایح بود همگی همت بر تربیتش مصروف داشت و از نتایج «16» همم آن مرشد عالم آنكه حضرت شیخ صفی الدین را به مبدأ فیاض و معتكفان صوامع «17» ارتیاض مناسبت «18» به كیفیتی شد كه طبیعتش «19» از بعضی لوازم بشری بیرون آمد. در هفته یك نوبت «20» افطار می‌فرمود و این نسبت در تزاید بود و به مرتبه‌ای رسید كه در ماهی زیاده از یكبار طعام و شراب نمی‌خورد «21» و نمی‌آشامید «22» و روز به جانب صحرا رفته جهت مطبخ شیخ به پشت خود هیمه می «23» كشید و شب پهلو بر بستر نمی‌نهاد و چند سال از اكل لحوم و دسوم احتراز «24»
______________________________
(1)- ن: اكانی
(2)- ن: «حضرت» ندارد
(3)- ن: چهار دیگر
(4)- ب: بپا. م: بنا
(5)- م، ن: ابراهیم
(6)- ن: «كه از اردبیل جهت آوردن برنج» ندارد
(7)- م: آن
(8)- م: درون یگانه
(9)- ب، م، ن: می‌برند
(10)- ب، م، ن: حالا
(11)- ب، م: است
(12)- ن: ولیكن
(13)- حضور شیخ
(14)- ن: درآر
(15)- ن: نموده
(16)- ن: نتایج آن
(17)- م: صوامع قدس مناسبت
(18)- ب: مناسبت
(19)- ن: طبعش
(20)- م: یك مرتبه
(21)- م: نخوردی
(22)- م: نه آشامیدی
(23)- ن: هیمه كشید. ب: هیمه همی كشید
(24)- م: اجتناب
ص: 15
كرده هنگام افطار اندك برنجی یا گیاهی میل می‌فرمود. [9] بالاخره از ادراك وفور «1» شداید ریاضت و تحمل اثقال مجاهدات بر معارف مقامات و مصاعد خوارق عادات ترقی فرمود «2». شیخ زاهد منصب سجاده‌نشینی و ارشاد اعالی و ادانی «3» را به آن حضرت تفویض كرده یكی از بنات مكرمات خود را كه در حجله عصمت تربیت «4» یافته بود و به زهرا علیها السلام همنام بود، به حباله نكاح وی در آورد «5». و به تدریج او را از مغاك سهمناك ریاضت باز آورده به خوردن گوشت ترغیب كرد.
مؤلف كتاب صفوة الصفا* آورده كه چون شیخ زاهد آن زبده اماجد را به تشریف سجاده- نشینی و تلقین فرق مؤمنین رخصت داد، نسایم این عطیه «6» نایره رشك در بواطن بعضی از مریدان سده سنیه مشتعل گردیده به عرض وی رسانیدند كه «7» مناسب نمی‌نماید كه این امر جلیل القدر متعلق به شیخ صفی الدین باشد چه بر این تقدیر طالبان مقاصد رشد و رشاد به وی گرویده چراغ هدایت از دودمان شما منطفی گردد. انسب آنكه ولد ارشد خود شیخ جمال الدین علی كه به حلیه كمالات صوری و معنوی متحلی است، قایم مقام خویش سازند تا ردای متابعت و مرادت خود را بر دوش افكنده «8» آستان هدایت آشیانش «9» مجمع ارباب حقیقت گردد و دولت ارشاد از خاندان شما به غیری انتقال نیابد. بعد از استماع این مقالات شیخ زاهد علیه رحمة «10» من اللّه- الواحد فرمود كه مرا نیز مطلوب همین بود اما وهاب بی‌ضنت «11» خلعت استعداد این امر را به شیخ صفی الدین عنایت فرموده ابواب تكمیل و ارشاد طوایف عباد بر روی وی گشوده «12» «ذلِكَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتِیهِ مَنْ یَشاءُ»*. پس دو سه نوبت شیخ جمال الدین علی را ندا كرده جواب نشنید «13» با آنكه خلوتش «14» به خلوت شیخ اتصال داشت. بعد از آن شیخ صفی الدین را ندا كرد در حال بی‌درنگ آواز لبیك آن مقتدای حاضران مسموع «15» شیخ و مریدان شد و حال آنكه حضرت قطب الاقطابی «16» در موضعی بود كه از آنجا تا خلوت شیخ زاهد نیم فرسخ شرعی مسافت می‌نمود و همان ساعت قطب الاقطابی «17» به مجلس شیخ زاهد آمده شیخ از او پرسیده كه صفی كجا بودی؟ جواب داد كه در خلوت. گفت سبب آمدن چه بود؟ گفت ندای شما را شنیده «18» به خدمت آمدم. آنگاه شیخ زاهد «19» به جانب مریدان توجه كرده گفت غرض از این اصوات اظهار استعداد صفی الدین «20» و اخبار از غفلت و عدم رشاد جمال الدین بود، چه از وفور طاعت به مرتبه‌ای
______________________________
(1)- مز، ب، ن: و نور
(2)- ب، ن: فرموده
(3)- ن: عوالی
(4)-: ترتیب
(5)- ن: درآورده
(6)- ن: عطیه‌اش
(7)- ب، م: «كه» ندارد
(8)- ب: افكند
(9)- مز، ب، م: آستانش
(10)- ب: علیه الرحمة
(11)- ن: بی‌استعداد. ب: بی‌صبت
(12)- ن: گشود
(13)- ن: نشنیده
(14)- ن: «خلوت» ندارد
(15)- ب: مسمع
(16)- ن: الاقطاب
(17)- ب، م: الاقطابی در موضعی بود كه از آنجا تا خلوت
(18)- ب، م: شنیدم
(19)- ب، م، ن: زاهد آمده
(20)- ن: صفی الدین بود و اغیار غفلت
ص: 16
است كه از نیم فرسخی آواز مرا استماع كرده جواب می‌دهد و به حضور می‌آید و این از غایت غفلت است به مثابه‌ای كه با وجود قرب «1» جوار و ندای بسیار «2» آواز مرا نمی‌شنود. ع «3»:
این «4»كار دولت است كنون تا كرا رسد. «5»
پس از این مناظرات و ندامت «6» معترضان از آن «7» مقدمات، حضرت قطب الاقطابی از شیخ زاهد رخصت حاصل كرده به اردبیل مراجعت فرمود «8» و به تكمیل [10] طالبان مرتبه «9» كمال و ارشاد مبتدعان مدارج جلال مشغولی «10» نمود و به هرگاه آتش اشتیاق ملاقات شیخ زاهد در ضمیرش در اشتعال آمدی به گیلان رفته از فراید فواید مجلس شریفش منتفع گردیدی و «11» بعضی اوقات شیخ زاهد به تحریك شوق دیدار آن یگانه روزگار به اردبیل رفته نسبت به او «12» كمال محبت و اتحاد بجا «13» آوردی. و مؤلف كتاب صفوة الصفا گوید از شیخ صدر الدین مروی است كه نوبتی شیخ زاهد به اردبیل آمده در زاویه‌ای كه مسكن من بود نزول اجلال نمود. روزی پدرم شیخ صفی الدین و بسیاری از اعیان اردبیل در صحبتش حاضر بودند. ناگاه سر از جیب مراقبت برآورده به جانب پدرم توجه كرده فرمود كه شاهباز همم به بال نهمت هر چند در هوای «14» فضای ربع مسكون و ساحت با وسعت جهان بوقلمون طیران نمود، جهت تو «15» موضعی و منزلی بهتر از اردبیل «16» نیافت «17». لایق آنكه در آن سرزمین اقامت «18» كرده به تعبیر زاویه‌ای پردازی كه شرفه رفیعش منزل ساكنان عالم بالا باشد و آستانه منیعش «19» ملجأ متوطنان بسیط غبرا. و ترا واجب است كه در هدایت و دلالت امم حضرت خاتم صلی اللّه علیه و آله بر «20» سلوك طریق دین نبوی و شارع ملت مرتضوی اهتمام تمام نمایی و سبیل علیل طالبان را مسدود ساخته ابواب اعتقاد بر درماندگان كوی انكار بگشایی، چه حضرت رب العالمین ترا به خلق و خلق را به تو حواله كرده طریق آنكه به «21» نفس نفیس خویش به جانب بعضی از بلاد رفته مشقت سفر را بر حضر «22» اختیار كنی و به تلقین و اضائت نصیحت، تاریكی انكار از مواطن بواطن منكران «23» مفتن ارتفاع داده دل طالبان مقبل را روشن گردانی
______________________________
(1)- م: قربت
(2)- م: بسیار و
(3)- ن: مصرع
(4)- ب، م: این
(5)- ن: ادب را
(6)- ن: مداومت
(7)- ن: «از آن» ندارد
(8)- ب، م: فرموده
(9)- م: مرشد
(10)- ن: مشغول نموده. م: مشغولی نموده
(11)- ن: «و» ندارد
(12)- م: با او
(13)- م: بجای
(14)- م: هوای ربع مسكون
(15)- ن: تو منزلی و موضعی
(16)- ب: اربیل. ن: ارده‌بیل
(17)- ن: نیافت در آن
(18)- ن: اقامت كرد ... و شیخ زاهد در شهور سنه سبع مأیه بجوار رحمت ایزدی پیوست انا للّه
(19)- ب، م: معینش
(20)- م: ندارد
(21)- ب: «به» ندارد
(22)- مز، ب: خطر
(23)- ب، م: متكبران
ص: 17
و از پی حصول همین مطلب و مقصد خلفا و مریدان معتمد ببلاد و امصار فرستاده بقدر طاقت و توان در تمشی این امر مساعی «1» جمیله مبذول داری. اكنون امانتی كه مرا در ارشادست «2» از استاد تسلیم تو كردم و به آنچه دست‌رس داشتم در تربیت «3» تو بجای آوردم. بعد از این وصلیا شیخ زاهد به موضع سور «4» كه از توابع شروانست تشریف برده آنجا مریض شد و چون «5» دانست كه مرض مهلكست یكی از سالكان طریق ادب را كه موسوم بود به خضر و ملقب «6» به البوانی، طلب داشته فرمود كه میخواهم كه بیك روز از آنجا به اردبیل روی و روزی دیگر صفی را پیش من حاضر سازی. البوانی این خدمت را قبول نموده بخاطر گذرانید كه از آنجا «7» به یك روز به اردبیل چون توانم رفت. چه از سور مردة «8» تا اردبیل هشت روزه «9» را هست.
شیخ بر ما فی الضمیر وی مطلع شده «10» او را نزدیك به خود «11» طلبید و دست مبارك بر پشت و هر دو رانش فرود آورده خضر وقت صبحدم قدم در راه نهاده «12» وقت عصر به مقصد رسید در قریه كلخوران به سعادت ملاقات حضرت قطب الاقطابی فایز «13» شد و سبب آمدن خود را عرض «14» كرده آن حضرت به تهیه اسباب ملازمت شیخ زاهد مشغولی نموده «15». آنگاه صبحی كه مربی روشن- ضمیر مهر تنویر [11] بر سبز خنگ فلك مستدیر «16» سوار گردید، آن مرشد سال خورده اسب جرده كه داشت سوار شده البوانی مانند سعادت دو جهانی در ركابش روان گشت و هنگام عشا «17» به سور مرده رسید. به تقبیل انامل فیاض شیخ زاهد شرف ذاتیش متزاید گردید و بعد از تقدیم مراسم پرسش و نوازش، شیخ زاهد فرمود ای صفی مرض من مرض اخیر «18» ست و مقدم واقعه ناگزیر. از اصحاب هر یك جهت مدفن من موضعی اختیار می‌نمایند مختار تو كدام است و چه موضع؟ حضرت قطب الاقطابی طاب «19» اللّه ثراه فرمودند كه چون مولد «20» و مسكن حضرت شیخ گیلانست مناسب آنست كه مقبره متبركه ایشان نیز هم در آن مقام [باشد].
این سخن را قبول نموده فرمود كه مرا بدان حدود برید و شیخ صفی الدین به فرموده عمل نموده آن حضرت را به گیلان برد.
بعد از وصول «21» بدان منزل، به چهارده روز چراغ حیات آن شمع شب افروز هدایت از تندباد اجل در آنجا در شهور سبعمأیه منطفی شده «22» دود اندوه «23» از نهاد ارباب رشد و رشاد برآمد «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ راجِعُونَ «24»» «25».* و حضرت قطب الاقطابی فرمود كه جسد مطهرش را به طریق سنت حضرت پیغمبر و موافق عمل حضرات «26» ائمه اثنی عشر سلام اللّه علیهم «27» غسل داده «28» تكفین
______________________________
(1)- ب: متاعی
(2)- ب: اشت از استاد
(3)- ب: ترتب
(4)- ب. م: سووكر.
(5)- ب: چون و چو
(6)- ب: «ملقب» ندارد
(7)- ب: آنجا باردبیل یكروز
(8)- ب: مروه
(9)- ب. م: روز
(10)- ب: شد
(11)- م: خود
(12)- ب: نهاد و
(13)- م، ب: فایض
(14)- م: عرضه كرد
(15)- م:، نمود
(16)- ب: مسند
(17)- م: عشارا
(18)- ب: اختر. م: آخر
(19)- ب: طالب
(20)- ب، م: مولود
(21)- ب: «وصول» ندارد
(22)- ب: شد
(23)- م: آه
(24)- ب: الراجعون
(25)- سوره 2 آیه 156
(26)- م: «حضرات» ندارد
(27)- م: علیهم سلام
(28)- ب: داده و
ص: 18
كرده بر جنازه با رحمت اندازه‌اش نماز گذارد «1» و او را در محل مناسب از آن ناحیه در موضع ساورود «2» دفن نموده به تعمیر مدفن «3» آن وحید زمن «4» پرداخت. آنگاه به جانب اردبیل مراجعت كرده بموجب وصیت «5» شیخ زاهد سجاده ارشاد و تلقین را از جلوس «6» همایون خویش میمنت بخشید و به هدایت طالبان مطالب «7» معرفت و راهنمای سرگشتگان صافی متعصب «8» مشغولی «9» نمود و از پی حصول همین مقصد خلفا به بلاد عرب و عجم فرستاد تا مایده پر «10» فایده ارشاد نهاد مشتهیان نعمت به تربیت از آن محظوظ و بهره‌ور گردند «11». لاجرم صیت جلال و آوازه كمال آن مرشد عدیم المثال به اطراف و اكناف جهان رسیده به اندك زمانی بسیاری از مشتاقان لقای سعادت و مستدعیان مجالس فیض و افادت بر «12» آستان ولایت- نشانس جمع آمدند.
ابن بزاز «13» در كتاب صفوة الصفا آورده كه خواجه محی الدین كه از اولاد هدایت- نهاد آن مرجع اسجاد «14» بود، نقل نموده كه نوبتی از ولایت عراقین و آذربایجان و روم و دیار بكر «15» و شروان «16»، از سالكان و طالبان آن مقدار كس در عتبه سپهر مرتبه‌اش جمع «17» آمدند كه تمامی مساجد و معابد و مدارس و خوانق اردبیل و توابعش از آن جماعت پر شد و بیشتری از آن طوایف به فرموده آن حضرت در خلوت نشسته مقرر شد كه من هر شب جهت افطار هر یك از آن خلوت‌نشینان یكتای نان سامان نمایم «18». و در آن لیالی و ایام هر شام پنجهزار كرده مرا ترتیب بایستی نمود تا بدیشان وفا كند. و ایضا در كتاب مذكور مسطور است كه نوبتی در قریه دارویه از پیر محمد «19» داروییی منقول است كه قریب بیست هزار كس بدست حق‌پرست آن سرور اهل سلوك توبه كرده ردای ارادتش بر دوش افكندند «20». و بعضی از ثقات از مولانا عبد اللطیف كه پیش نماز خانقاه آن مقتدای [12] اهل نیاز بود نقل كرده كه گفت شبی از آن حضرت استماع نمودم كه فرمود الحال مرا دو هزار مرید صاحب كمال «21»
______________________________
(1)- ب- ن: گذارده. م: كرده
(2)- م: ساورد
(3)- ن: مدفن پرداخت
(4)- ب: زمین
(5)- ن: فرصت
(6)- مز: بر جلوس
(7)- ن: مطالب مغفرت مشغول بود ... تا آنكه نزدیك شد كه دعوت حق را لبیك گوید منصب ولایت عهد و ارشاد طریق عباد ......
(8)- م: معصیت
(9)- م: مشغولی نموده. ن: مشغول بود
(10)- ب. م: بهر فایده
(11)- ب: گردید
(12)- م: در
(13)- ب: این بز. م: ابن زار
(14)- ب: اسعاد
(15)- م- ب: بكیر
(16)- م: شیروان
(17)- ب: جمع‌اند
(18)- م: دهم
(19)- م: احمد دارویه
(20)- ب: افكنده
(21)- م: «صاحب كمال» ندارد
ص: 19
است كه به استظهار بدرقه عنایت آفریدگار منازل خوف و خطر را طی كرده‌اند و در مأمن الا ان اولیاء اللّه «فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ» «1»* آسوده‌اند و بعضی مخبران صادق از مولانا عبد الملك ولد مولانا شمس الدین پرنیقی «2» نقل نموده گفت «3» من نوبتی به تعداد «4» مردمی كه از راه پرنیق «5» به ملازمت می‌رفتند «6» مشغولی نمودم سیزده هزار كس در عرصه سه ماه بشمار آمد «7» و مردمی كه از سایر طرق در آن اوقات متوجه خدمت بودند از حیّز تعداد بیرون و از قیاس عقل افزون می‌نمودند «8». چنانكه یك نوبتی «9» امیر چوپان از آن حضرت سؤال كردند «10» كه مریدان شما بیشترند یا لشكریان ما. آن حضرت فرمودند كه در ایران تنها به مثابه‌ایست كه در برابر هر یك از اصحاب جلادت صد نفر ارباب ارادت هستند تا بدیگر بلاد چه رسد. مشهور است كه در جمیع ولایات خصوصا سراندیب كه از آنجا به ایران سه ساله راهست، جمعی كثیر از مریدان آن حضرت بوده‌اند، زاد هم اللّه تعالی و اكثر مغلان را ارادتی عظیم بدان حضرت پیدا شده جمعی ببركت انفاس قدسی سمت ایشان «11» از رؤیت آن طبقه مصون ماندند.
از جمله كراماتی كه مشاهد «12» آن طبقات شده «13» آنست كه روزی امیر چوپان سلدوز كه امیر الامرای* ایران بود، به عزم شكار به كوههای طارم «14» رفتند و داشتمور «15» را كه مقرب و ایناق او بود بر اسب تند سركشی سوار گردانید و او «16» را از خوی آن تكاور بی‌خبر از عقب «17» شكار دوانید. دیگر عنانش را نتوانست نگاه داشت به یكبار هر دو از قله كوه پریده «18» امیر چوپان را اضطراری «19» عظیم دست داد، خود را بدان دره رسانید اسب را پاره پاره، داشتمور «20» را به سلامت دید. حیرتش دست داده از سبب آن سؤال كرد.
داشتمور گفت در حالتی كه یقین نزیستن و قطع امید از خود كرده بودم، حضرت قطب- الاقطابی را در هوا دیدم كه گریبان مرا گرفته آهسته «21» بر زمین نهاد، لاجرم جمهور تركان بواسطه آن امر غریب نشان حلقه ارادت آن حضرت را در گوش كشیدند و اعاظم سلاطین چون به صحبت فیاضش «22» می‌شتافتند خود را از فقرای مسلمین حقیرتر می‌دانستند و سرداران «23»
______________________________
(1)- «فَلا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ»* سوره 2 آیه 38
(2)- ب: ربیعی
(3)- م: كه گفت
(4)- ........
(5)- اصل بر صق. ظ: پرنیق
(6)- م: می‌رفته
(7)- م: آمده
(8)- ب، م: نمود
(9)- ب. م: نوبت
(10)- م: كرد
(11)- ب: ایشان را
(12)- ب: مشاهده
(13)- ب. م: شد
(14)- ب: به كوههای رفتند. م: كوههایی رفتند
(15)- مز، ب، ن: واشمبور
(16)- م: و از
(17)- ب: عقیب
(18)- ب: بپریده
(19)- م: اضطرابی
(20)- م: داشتیمور
(21)- ب. م: آهسته آهسته
(22)- م: «فیاضش» ندارد
(23)- ب: سروران
ص: 20
نخوت آیین هرگاه به مجلس شریفش بار می‌یافتند تواضع و فروتنی در مزرعه ضمیر می‌كاشتند.
انوار معارف آلهی و لمعات اسرار حقایق نامتناهی از وجنات میامن سیمایش به حیثیتی صفت ظهور داشت، كه هر منكر ناظر نظر بر روی مباركش می‌افكند، به طرفة العینی ظلام انكار از ضمیر ظلمت پذیرش انعدام یافته چراغ معرفت در زاویه دلش افروخته میگردید. و هر سالك مبصر كه چشم بر چهره وی می‌گشاد هادی توفیق، مشاعل كواكب مماثل در راه مقصدش نهاده طریق موصل به دیده دل می‌دید.
جون زیاده «1» بر سی سال بر این منوال احوال خجسته مآلش گذشته بسیاری از سلاك طریق هدی و راهروان راه رضای حق عز و علا، [13] به وسیله متابعتش به مطالب و مقاصد رسیدند و كوكب زندگانیش از اوج كمال به حضیض زوال توجه نموده آفتاب حیاتش به سوی مغرب ممات «2» میل فرمود.
تفصیل این اجمال آنكه چون مشیت خالق امراض و اراده حكیم فیاض به رحلت آن مقوی ملت تعلق گرفت، امراض متضاده كه «3» علاج هر یك از آنها دیگری صعوبت پیدا نمودی عارض ذات با بركاتش گردیده آن حضرت در اثنای مرض و ناتوانی روزی بر زبان «4» الهام بیان گذرانید كه یكی از رجال الغیب در گوش هوش من گفت كه باری تعالی تمامی امراضی كه در كتب اطبا مذكورست بر تو گماشت و هر ثوابی كه از برای مریضان تعیین یافته همه را به تو ارزانی داشت و در اوقات ضعف و بیماری و شدت اندوه و بی‌قراری از برای هر نمازی علیحده وضو میساخت. و هرگاه قوت مرض ضعفش «5» به مرتبه‌ای رسانیدی كه از ادای قیام و قعود عاجز گردیدی، به امداد بعضی از نزدیكان به اقامت آن اركان قیام می‌نمود. چون دانست كه هنگام ارتحال «6» نزدیكست، منصب ولایت عهد و ارشاد طرق «7» عباد به ولدار شد شیخ صدر الملة والدین موسی نبیره دختری «8» شیخ زاهد گیلانی «9» تفویض فرمود و وصیت نمود كه سید كمال الدین اصفهانی بسنن و واجبات مشغولی «10» نماید و بعد ازین وصایا «11» به تلاوت كلام خالق البرایا قیام نموده مدت دو روز همگی اوقات خجسته را بمواظبت آن امر مصروف داشت. آنگاه روز دوشنبه دوازدهم محرم سنه خمس و ثلثین و سبعمائه قریب به نصف النهار، ندای جهت نمای «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ «12»» و خطاب مقرون برضای «ارْجِعِی إِلی رَبِّكِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً «13»» را استماع كرده در عقب لبیك اجابت كلمة اللّه در غایت هیبت ادا نمود و مرغ روح
______________________________
(1)- ب: زسی
(2)- م: ممات فرموده
(3)- م: كه از علاج
(4)- ب: بزبان
(5)- م: ضعفش را
(6)- ب: اتحاد
(7)- م: طرق و عباد
(8)- م. ب، ن: دختر
(9)- گیلانی بود
(10)- ب. ن: مشغول
(11)- ن: قضایا در عقب لبیك اجابت
(12)- سوره 89 آیه 27
(13)- سوره 89 آیه 28
ص: 21
كثیر الفتوحش از تنگنای قفس «1» بدن به سوی ریاض رضوان «2» پرواز فرموده «3»* «البقاء للحی الودود» و در زمان سلطنت سلطان محمد الجایتو از دود آه منتسبان آن دودمان آفتاب سپهر «4» هدی قطرات عبرات از سحاب دیده ایشان باران گردید و فغان منزویان «5» زوایای ارادتش بگوش معتكفان معابد سموات رسید. نظم:
ز اشگ مریدان «6»آن آستان‌بروی زمین جویها شد روان
شد از سوزشان عالمی در گزندزفریاد ایشان ملك دردمند و چون «7» به اراده مرید دانا در عرصه سپهر خضرا به سبب رحلت مهر عالم‌آرا انوار فیض نماند «8»، و خالق لیل و نهار سالكان سیار را در مفارقت آفتاب عالمتاب بر بساط سوگواری نشاند، سید جمال الدین اصفهانی جسد مطهر آن پاكیزه طینت صافی طویت را به مغسل نقل كرده در وقت رعایت واجبات و سنن آن حضرت به اندك اشارتی از پهلو به پهلویی می‌گردید و هرگاه می‌خواستند بنشیند «9» بی‌آنكه كسی او را نگاه دارد می‌نشست و در اثنای این حركات زبان مباركش در حركت آمده اصحاب چون گوش نزدیك دهانش بردند، كلمة اللّه شنیدند.
بعد از آن لفظ هو و سوم «10» مرتبه حرفی كه آن معلوم ایشان نشد «11». پس از اتمام آداب غسل و تكفین اصحاب هدایت آیین «12» بر نهج سنت سنیه خیر النبیین، و ملت ائمه معصومین صلوات اللّه علیهم اجمعین [14] بر جنازه با رحمت اندازه‌اش نماز گذاردند و در چاشتگاه روز سه شنبه در روضه متبركه كه حالا مزار زایران پاك اعتقاد و مطاف طایفان خجسته نهادست، مدفون ساختند «13» و حرم محترم آن ستوده «14» شیم، فاطمه بنت شیخ زاهد كه والده ماجده شیخ صدر الدین است در روز این مصیبت از وفور اندوه و كربت دست دعا «15» برآورده گفت الهی به سوز سینه شیخ زاهد و به علو قدر شیخ صفی كه پیش از انقضای یكماه ازین واقعه هایله مرا به جوار مغفرت «16» خود واصل گردان و این مسئلت به اجابت مقرون شد. بعد از گذشتن هژده روز ازین قصه «17» محنت- اندوز، آن صالحه مستجاب الدعوه داعی حق را لبیك اجابت گفته به مقر «18» شوهر و پدر «19» خود توجه فرمود «20». ع: دوست بر دوست رفت یار «21» بر یار «22».
______________________________
(1)- مز: قفص
(2)- ب. م. ن: رضوانی
(3)- م. ب: فرمود. ن: فرمود ....... پس از اتمام آداب غسل ......
(4)- م: ندارد
(5)- م: منزویان ارادتش
(6)- م: مرید
(7)- ب. م: چون
(8)- ب: نماید
(9)- م: كه بنشیند
(10)- ب: موسوم
(11)- ن: نشد پرواز فرموده پس از اتمام
(12)- ن: آئین در چاشتگاه
(13)- ن. ب. م: ساخته
(14)- ب. ن. م: پاكیزه
(15)- ن: بدعا
(16)- ب: رحمت
(17)- ن: قضیه گذشت آن صالحه
(18)- ب. ن: بمقبر
(19)- م: پدر و شوهر
(20)- ن: فرموده
(21)- ب، ن: برویار
(22)- ن: بر یار چون روزی چند ازین واقعه بگذشت جانی بیگ بن اوزبك ....
ص: 22
و هم در آن اوان شیخ صدر الدین موسی «1» مرقد والد ماجد «2» خویش را تعمیر فرموده به قدر استطاعت در زینت آن مزار فیض آثار بذل «3» سعی نمود و ابواب فواید و عواید از تأسیس آن روضه متبركه بر روی «4» خدمه و زوار گشود. یكی «5» از شعرا در وصف آن مزار سپهر «6» انتما گفته. نظم:
بر افراخت گرد مزار پدربه اندك زمان آسمان دگر
پی مرقد آن امان «7»زمان‌زمین جمع گردید و شد آسمان
رسانید آن روضه سر تا بمه‌دو شد كعبه و آسمان گشت ده و الی هذه الاوقات به میامن دولت فرزندان عالی تبارش یوما فیوما رواج و رونق آن حظیره فردوس نشان كه محل نزول رحمت گرانست «8» در تزایدست. امید كه «من تلك الساعة الی ساعة القیامة» ساعة فساعة معموری و آبادانیش كه ثمره شجره اقبال لایزال این خاندانست «9» متزاید باشد. «اللّه یقضی الامال و یجیب «10» السؤال».
______________________________
(1)- ب: موسوی
(2)- ب: باجد
(3)- م: «بذل» ندارد
(4)- م: بروی
(5)- ب: كی
(6)- م. ب: شهر
(7)- ب: امان و زمان-. م: امیر زمان
(8)- م: بیكرانست
(9)- م: دودمانست
(10)- م: یحسب
ص: 23

گفتار در ذكر احوال قطب الاولیا سلطان صدر الدین موسی‌

اشاره

بزرگی «1» بوده در صدر مجالس معارف جا «2» ساخته و لوای ولایت در مملكت هدایت افراخته «3». مؤلف كتاب صفوة [الصفا] «4» آورده كه شیخ زاهد در روزی كه صبیه صفیه خود فاطمه را با شیخ صفی الدین در سلك ازدواج می‌كشید، در اثنای مجلس عقد برخاست «5» و باز بنشست. بعضی از حضار مجلس از آن حضرت پرسیدند كه سبب قیام چه بود. گفت اولادی كه صفی را از فاطمه تولد خواهد شد بر من عرض كردند. از پی تعظیم آن فرزند ارجمند كه قایم مقام «6» من و صفی خواهد بود برخاستم «7» و چون شیخ صدر الدین متولد شد، بوجود گرامی خاندان صفوی را مكرم گردانند، شیخ صفی الدین فرمود كه فرزندی كه شیخ زاهد به تعظیم وی در مجلس عقد برخاست «8» همین است.
القصه شیخ صدر الدین بعد از ارتحال والد مرضی «9» الافعالش، بر قالیچه ارشاد مستقر گردید. همگی همت به تكمیل ناقصان و هدایت سالكان مصروف گردانید و بسیاری از قاطعان شوارع ارادت «10» را بمنزل مراد رسانید. در كتاب مذكور مسطورست كه در ولایت اردبیل دو قریه است یكی موسوم به تول و دیگری به آلارق و قبل از ظهور «11» حضرت قطب- الافطابی شیخ صفی الدین قدس سره، غبار نقار و نزاع میان ساكنان آن دو قریه پیوسته در هیجان «12» می‌بود. و چون سحاب عنایت و هدایت آن راهنمای «13» سالكان طریق غوایت «14» [15] بر همگنان باران گردید، به آثار فیض آن غمام كثیر الانعام گرد نبرد «15» آن دو گروه تسكین یافته كلفت به الفت مبدل گشت و پس از انتقال آن حضرت كرت دیگر اهل تول در مقام منازعت در آمده «16» یعقوب نامی را به سرداری برداشتند و به جانب آلارق «17» توجه نموده اعلام جنگ و جدال برافراشتند و مردم آلارق چون قوت «18» مقاومت نداشتند در همان قریه متحصن شده در
______________________________
(1)- م: بزرگی بود كه
(2)- م: مسند
(3)- مز، ب: انداخته
(4)- مز، ب: الصفی
(5)- مز: خواست
(6)- ب: قیام من
(7)- مز: خواستم
(8)- مز: خواست
(9)- ب: مرض
(10)- م: ارارت بمنزل
(11)- م: ظهور قطب
(12)- ب: هیجا
(13)- ب: راه تمامی
(14)- م: غوابت. ب: عوایب
(15)- م: بنزد
(16)- ب: درآمد
(17)- ب. م: الاروق
(18)- م: طاقت
ص: 24
محافظت اموال و عیال خود به قدر «1» طاقت و توان مشغولی «2» نمودند. در آن اوان شبی پیره- زكریا كه از خلفاء شیخ بود آن حضرت را در خواب دید كه میفرماید كه صدر الدین را بگوی كه دو مرد ریش سفید نزد «3» تولیان ارسال نمای كه ایشان را به نصایح سودمند از محاربه آلارقیان مانع آیند. اگر «4» نصیحت آن دو عزیز را قبول نمایند فبها و نعما، و الا من دانم كه با ایشان «5» چه معامله باید كرد. پیره زكریا چون ازین رؤیا بحال انتباه آمد، به خدمت شیخ- صدر الدین شتافت تا واقعه را معروض دارد. آن جناب قبل از شنیدن جواب گفت كه پیر احمد باقلانی و حاجی نجیب بزاز كه دو پیر ریش سفیدند باید كه به تولیان رفته ایشان را از مقام محاربه به طریق مصالحه دلالت نمایند. اگر به سخن آن دو پیر واجب الاحترام عمل نمودند فهو المرام والاحضرت صفی الدین داند كه با ایشان چه می‌باید كرد. و پیران به موجب فرموده پیش مردم تول رفته بدانچه مأمور بودند ادا نمودند. اما سخن ایشان مفید نیفتاد و اهالی الارق «6» از مصالحه مأیوس شده مستعد قتال «7» گردیدند «8» و روحانیت حضرت شیخ صفی- الدین و توجه شیخ صدر الدین روح اللّه روحهما و «9» اوصل الی الطالبیین فتوحهما ایشانرا امداد فرموده بر اعدا غالب آمدند و جمعی كثیر از مردم تول را بر خاك هلاك انداخته قلیلی راه گریز پیش گرفتند. و چون از گریختگان كیفیت رزم و هزم را پرسیدند جواب دادند كه در خلال «10» قتال شخصی سبزپوش مهیب كه بر اسبی یوز سوار بود، و نیزه‌ای در دست داشت، به مدد «11» مردم الارق متوجه دفع ما گردید و ما را از كثرت مهابتش پای ثبات از جای رفته دست از جنگ بازداشتیم و از روی اضطرار طریق فرار اختیار نمودیم.
نقل است كه ملك اشرف چوپانی كه بیشتری از بلاد آذربایجان در تصرف او بود، در اوایل حكومت خویش نسبت به شیخ صدر الدین لوازم تعظیم و تكریم كه لازمه ارادت و اخلاص است به جای می‌آورد به مرتبه‌ای كه هرگاه به قدم نیاز به ملازمت آن مقتدای اهل راز می‌رفت، پس از سودن جبین مخالصت به خاك عبودیت پای مبارك آن حضرت را به لب ادب می‌بوسید.
اما در آخر دولت به سبب مفارقت مرشد، سعادت با قافله شقاوت همراهی كرده «12» سالك طریق نفاق گردید و قصد نمود كه به تلبیس وجود آن «13» خرقه سعادت را از لباس حیات عاری سازد و از پی همین مطلب آن حضرت را به تبریز طلب كرده ظاهرا به دستور سابق مراسم
______________________________
(1)- م: بقدر تاب ب: بقدرت طاقت
(2)- م: مشغول شد
(3)- م: مردتول
(4)- م: كه اگر
(5)- ب: به ایشان
(6)- ب، م: الاورق
(7)- ب: اقبال
(8)- ب: گردید
(9)- ب «واو» ندارد
(10)- مز، ب: كه خلال
(11)-، م: و بمدد
(12)- م: كرد
(13)- م: آن قدوه اهل سعادت
ص: 25
تعظیم مرعی داشت و باطنا به تحقیرش كوشش نمود به مثابه‌ای كه یكی از معتمدان خود را گفت كه در طعام آن مرشد انام زهر تعبیه نماید و آن معتمد به فرموده آن سرخیل اهل حسد عمل نموده كیفیت این قصه [16] بر آن حضرت ظاهر شد و از آن طعام میشوم ابا فرموده شهد مودت بین الجانبین «1» به زهر عداوت تبدیل یافت و ملك اشرف آن خلف شاه نجف را در تبریز نگاه داشته رخصت معاودت به جانب اردبیل نداد. در آن اوقات یكی از محرمان وی شبی حضرت شیخ صفی الدین را در عالم رؤیا مشاهده نمود كه غضب بر آن حضرت مستولی گشته عصایی در دست دارد، ملك «2» اشرف را در موقف عتاب بازداشته به او می‌گوید فرزند مرا چرا درین شهر نگاه داشته رخصت «3» نمی‌دهی. من مملكت آذربایجان را بتو می‌توانم دید تو یك پسر مرا به من نمی‌توانی دید. و ملك اشرف در جواب می‌گوید كه باعث بر نگاه داشتن مخدوم- زاده تحصیل شرفست از ادراك صحبت شریف ایشان. و حضرت شیخ بار دیگر گفت او را بگذار تا به منزل خود رود. و سه نوبت این سخن گفته عصایی كه در دست داشت بر دیوار زده شكافته گشت و لرزه بر اندام ملك اشرف افتاد و سر به قدم حضرت شیخ نهاده به زبان اعتذار بگشاد و حضرت شیخ می‌گفت راست میگویی و او می‌گفت بلی «4». بعد از آن شیخ به همان عصا اشارت به سوی دیوار فرمود «5» تا به حال اول باز آید و رفتن آغاز كرده در اثنای راه میفرمود كه اگر فرزند مرا رها كردی فهو المطلوب «6» و الا من دانم كه چه باید كرد. و صباح آن شب، آن محرم نزد ملك اشرف رفته واقعه را به تفصیل تقریز نمود. از استماع آن مقدمات خوفی عظیم بر آن لئیم استیلا یافته در خلوتی «7» شیخ صدر الدین را طلب نموده عذر- خواهی بسیار كرده رخصت مراجعت به جانب اردبیل داد. آن حضرت به مرافقت عنایت «8» كریم كارساز به موطن خویش تشریف برده به دستور سابق ابواب رشد بر روی خلایق مفتوح ساخت.
و بعد از انقضای مدت مدید ازین واقعه كرت دیگر تندباد ضلالت آتش خباثت ملك- اشرف را در اشتعال آورده یكی از ملازمان خود را كه ارغون شاه نام داشت به طلب آن حضرت به جانب اردبیل گسیل نمود.
و قبل از رسیدن آن شخص به مقصد حقیقت خیال فاسد آن مفتن بی‌بنیاد بر رأی حقایق- نمای شیخ صدر الدین منكشف گشته روضه منوره «9» والد بزرگوار را وداع نموده به طرف گیلان نهضت نمود «10». ملك اشرف از شنیدن توجه «11» آن «12» قدوه اولاد شاه نجف دغدغه بسیار به خود راه داده مكاتیب نیازمندانه مصحوب مردم اخلاص پیشه نزد آن «13» حضرت ارسال داشت مضمون
______________________________
(1)- ب: آنجانبین
(2)- م: و ملك
(3)- م: و رخصت
(4)- م: كه بلی
(5)- م: كرد
(6)- م: المطلب
(7)- ب، م: خلوت
(8)- م: «عنایت» ندارد
(9)- م: منور
(10)- م: نهضت نموده
(11)- م: «توجه» ندارد
(12)- ب: «آن» ندارد
(13)- ب: «آن» ندارد
ص: 26
آنكه التماس دارد كه خدام والامقام به مقر «1» معروف و وطن «2» مألوف مراجعت فرموده «3» سكان اردبیل را زیاده ازین از بركت و میمنت حضور ذات ملكی صفات «4» محروم نگذارند و از جانب این مخلص صادق الاعتقاد خاطر اشرف جمع داشته به فراغ بال باشند كه بجز خدمات شایسته كه نتایج مقدمات اخلاص و ارادتست ازین كمینه نسبت به ملازمان آن آستان امری به ظهور نخواهد آمد. لیكن چون شیخ صدر الدین به یقین میدانست كه این سخنان ظاهر البطلان و این مواعید «5» وجوه البنیان «6»؟ است به مضمون مكاتیب «7» وی عمل نفرموده و خلفاء [17] آن ولایت «8» انتما كه به سبب بعضی از موانع از سعادت ملازمت محروم مانده در خطه اردبیل توقف نموده بودند، در آن ایام خوابها می‌دیدند كه دلالت میكرد بر آنكه عنقریب مجیب الدعوات اجابت دعوت محبان خاندان امامت و كرامت كرده بنیاد بدنهاد اعدا را از صرصر فنا بر انداخته مشاهده خواهد شد. از «9» جمله آن رؤیای صالحه خوابیست كه مولانا یوسف پرنیقی «10» شیخ صفی الدین «11» را دید. تفصیل آن واقعه آنكه حضرت شیخ با «12» لشكر عظیم كه عمودها بر دست دارند ظاهر گشته جمعی كثیر از آن سپاه فرار می‌نمایند و كسی از آن حضرت پرسید كه این قوم كه می‌گریزند كدام مردمند جواب داد كه طایفه‌اند كه با من و اولاد من مخالفت می‌ورزند. من همه را به تأیید ایزد تعالی آواره كردم. و چون روزی چند ازین واقعه بگذشت جانی بیك بن اوزبك خان كه «13» از «14» تبار جوجی خان بن چنگیز خانست از ظلم و تعدی ملك اشرف اكثف «15» آگاه گشته به دلالت قاضی محی الدین بردعی در سنه ثمان و خمسین و سبعمائه، با لشكر «16» فیروزی اثر متوجه مملكت آذربایجان گشت.
تفصیل این اجمال آنكه ملك اشرف را در شهر و ولایتها و مملكت «17» چون ظلم به غایت رسید، به مثابه‌ای كه طلا و نقره را كه مردم می‌دیدند تعجب می‌كردند. قضا را جوانی بر دختری عاشق گشت و بعد از زحمت بسیار و رنج بی‌شمار علاج وصال در گوشواره طلا واقع شد كه عاشق به جهت «18» جوان بهم رساند و وجود آن چون عنقا نایاب و به غیر از خزانه ملك اشرف در جایی پیدا نمی‌شد. عاشق بیچاره حیران و آواره مدتی متفحص بود و اندیشه آن از هیچ باب نمی‌شد، آخر الامر از فكر و غصه بیمار شد و بر بستر هلاك افتاد «19». پیر والده عاشق كه ازین قضیه
______________________________
(1)- ب: مقر
(2)- ب: بوطن
(3)- ب: نمود. م: فرمود
(4)- ب، م: ملك صفات
(5)- ب: مواعد
(6)- ب. م: وجوه النسیان
(7)- ب: مكاتبت
(8)- م: ولایت نفرموده
(9)- م: و از جمله
(10)- مز.، ب: ربیعی
(11)- م: صفی الدین را مشاهده نمود (حاشیه)
(12)- ب: «با» ندارد
(13)- ب. م: «كه» ندارد
(14)- ب: از نبایر. ن: نبایر. م: از ابنای
(15)- ب، ن: اكشف
(16)- م: لشكری
(17)- م: «و مملكت» ندارد
(18)- ن: از برای
(19)- ن: افتاده
ص: 27
واقف شد پسر را مژده داد كه «1» در وقتی كه همشیره‌ات فوت شد، چون او را عزیز می‌داشتم گوشواره‌ای از طلا داشت از «2» گوش او بیرون نكردم و همچنان در قبر اوست پنهانی رفته حفر قبر نموده آنرا بیرون آور و به جهت مطلوب خود بفرست. پسر به فرموده مادر عمل نموده چون مردم گوشواره طلا در گوش آن دختر دیدند از «3» ترس و بیم ظلم ملك اشرف كه مبادا بواسطه اخفای آن بدیشان ضرر «4» و آسیبی رسد، به درگاه ملك اشرف رفته «5» حقیقت عرض كردند «6».
ملك اشرف آن دختر را حاضر كرده پرسید كه گوشواره از كجا بدست تو درآمد «7»، دختر آن جوان را بدست داد. جوان حقیقت «8» احوال را از «9» اول تا آخر بسمع ملك اشرف رسانید.
ملك اشرف به آرزوی آنكه دیگر در مقابر «10» مسلمانان مثل این چیزی بوده باشد، امر كرد تا در جمیع بلاد و ولایات قبور مسلمانان «11» را شكافتند و خاك مردگان را بیختند كه شاید طلا و جواهری «12» پیدا شود. حاصل كه از ظلم او مردم جلای وطن كردند «13». خواجه شیخ كججی كه از اكابر و اعیان دار السلطنه تبریز بود به طرف شیراز رفت و از آنجا به شام افتاد و مدتی آنجا بود و عمارات عالیه از زاویه و خانقاه و مدرسه در شام بساخت و حضرت شیخ صدر الدین به گیلان رفت و قاضی محی الدین بردعی* به سرای برگه رفت، چون قاضی بدانجا رسید روز جمعه به مسجد جامع آنجا رفته بعد از نماز [18] به وعظ مشغول گشت «14» و جانی بیك خان* به وعظ او حاضر میشد «15». روزی در مجلس وعظ كه «16» پادشاه حاضر بود، مولانا محی الدین در اثنای وعظ حكایت تبریز و ظلم ملك اشرف بر خلایق به نوعی تقریر نمود كه حاضران مجلس را گریه دست داد «17» و پادشاه جانی بیك خان دستمال به دست گرفته زار زار گریست «18». شیخ درین اثنا گفت كه پادشاه را دست می‌دهد كه دفع شر او از خلایق نموده بندگان خدای را خلاص گرداند «19» كه اگر التفات نفرماید و به دفع او مشغول نشود حق تعالی در روز قیامت از پادشاه خواهد پرسید و در معرض خطاب در خواهد آمد. جانی بیك خان هم در آن مجلس با امرای «20» خود جوانغار «21» فرمود كه صد هزار مرد لشكری در یكماه جمع نمایند كه متوجه تبریز میشویم «22»، فرمود كه پیش خانه بیرون زدند و در مدت یكماه لشكرها «23» مرتب و جمع شد و پادشاه مذكور در سال مسطور از آب كر عبور كرده «24» متوجه شد.
______________________________
(1)- ب: وقتی كه
(2)- ن: «از» ندارد
(3)- ن: از ترس ظلم و بیم
(4)- ب: ضرری
(5)- م: «رفته» ندارد
(6)- ب. م. ن: كرده
(7)- ن: افتاد
(8)- م: حقیقت را
(9)- ن: از اول و آخر
(10)- ن: مقابره مسلمان. ب: مقابر مسلمان
(11)- م: مسلمان را
(12)- ن: جواهر
(13)- ن: گردیدند
(14)- م- ن: مشغول شد. ب: «گشت» ندارد
(15)- ن: شد
(16)- ن: ندارد
(17)- ن: داده
(18)- ن: گریستند
(19)- ب، م، ن: نماید
(20)- ن: بامرای
(21)- ب: چوانغار. م: چون اشعار
(22)- مز: میشوم
(23)- ن: لشكرها جمع نمایند
(24)- ن: نموده
ص: 28
چون «1» این خبر متواتر بملك اشرف رسید، در اول می‌گفت كه لشكری اراجیف میگویند كه تا مرسوم و مواجب بستانند. بعد از آنكه [آمدن جانی بیگ خان به تحقیق پیوست «2»] لشكری خود را كه مصحوب امیر علی «3» قلندر و طغاتیمور غلام و دیگر امرا كه جهت استخلاص سامره فرستاده بود «4» به طلب ایشان فرستاد و مردم را دعوت كرد «5» و از ربع رشیدی «6» مدتها بود كه بیرون نیامده بود در شنب غازان نزول كرد و خاتون و دختران و ذخایر و خزاین «7» جواهر و زر سرخ و سفید و اجناس را كه به قلعه النجق فرستاده بود «8» بیاورد و چهارصد قطار استر و هزار قطار شتر خزاین را بار كرده بود و در شنب غازان جمعی از لشكری را مواجب داده همه را جبه و یراق داد و لشكری عظیم مرتب كرد و به جانب اوجان در حركت آمد. خبر رسید كه جانی بیك خان به اردبیل آمد و مذكور میشد كه لشكر «9» او را ركابها از چوب و لجام اسب از ریسمانست و صد مرد از ایشانرا یك كس «10» كفاف است و نام پادشاه نمی‌بردند «11».
و چون معلوم كرد كه جانی بیك خان «12» به خود «13» متوجه شده به غایت متغیر و مضطر گشت، خواجه لؤلؤ «14» ساجلو و خواجه شكرخازن را طلب كرد و مجموع خاتونان «15» و خزاین را بدیشان سپرد و گفت از كریوه مرند بر سر چشمه خواجه رشید نزول كنید و منتظر خبر می‌باشید كه من به اوجان می‌روم «16» اگر كار به مراد باشد به تبریز آیید «17» و اگر برعكس باشد به خوی روید و منتظر باشید كه من آنجا به شما ملحق میشوم و ایشان را بدان طرف فرستاد و خود كوچ كرده به طرف اوجان روانه شد. روز اول در ممشاباد بر كنار رودخانه مهران رود نزول كرد و روز آنجا توقف داشت. بعضی امرا كه به طرف «18» سامره رفته بودند آمدند و لشكریان رسیدند، همه را زر و اسب و سلاح داده «19» پیشتر فرستاد. روز دیگر كوچ كرده به سعید آباد رفت بر سر «20» پشته سعید آباد جبه خانه خاص را فرمود كه به لشكر دهند. هر چه «21» از لشكریان بود رفته بودند با او معدودی چند و تاجیكان «22» و قلغچیان مانده بودند. جبه‌های خاص را بدیشان
______________________________
(1)- ب، م: چون كه
(2)- مز: بعد از آنكه به تحقیق پیوست آمدن جانی بیگ خان.
ب: ... آمد جانی بیگ خان ن: ... پیوست جانی بیگ خان
(3)- ن: «علی» ندارد
(4)- م: (حاشیه): باز طلبید و
(5)- م، ن: كرده
(6)- ن: رشید
(7)- م، ن: خزائن و زر سرخ
(8)- ب: بودو
(9)- ب، م، ن: لشكری او را
(10)- ن: مرد
(11)- ن: نمی‌برند
(12)- ب، م: جان بیگ خان
(13)- ب، م، ن: خود
(14)- م: لوءلوء و خواجه مرجان و شكر خازن را. ب: لولو و خواجه شكر
(15)- ن: خواتین
(16)- ب. م: می‌روم كه
(17)- ب، م: آیند
(18)- پ. م ن: بطواف
(19)- مز: «داده» ندارد
(20)- م: و بر سر. ن: و بر سر پشته رفت
(21)- ن: و هرچه
(22)- م: تاجیكیان
ص: 29
بخش كرد و قریب «1» دو هزار سوار و پیاده و استر پالانی و اردو بازاری [19] بر سر او جمع شدند و وقت چاشت قشون «2» مرتب كرده بر سر پشته «3» ایستاده راه «4» نظاره می‌كرد و منتظر خبر می‌بود.
درین اثنا ابری پیدا شد و باد و بارندگی شد و تگرگی عظیم بارید و باد برابر او بود. چهارپایان او مجموع «5» روی بگردانیدند «6» بعد از ساعتی كه هوا صافی «7» شد، همچنان منتظر خبر می‌بود. امرای خود را كه فرستاده بود «8» در اوجان جمع شده بودند. جانی بیك خان از راه سراب به او جان آمد «9» چون لشكر ملك اشرف را دید امر كرد تا به طریق جرگه شكار ایشان را در میان گیرند. امراء اشرفی چون عظمت لشكر خانی «10» دیدند «11» به صد زحمت جان خود را خلاص داده متفرق شدند. جانی «12» بیك خان از قورق «13» اوجان نزول نمود. ملك اشرف «14» همچنان بر پشته سعیدآباد ایستاده بود «15» و انتظار خبر می‌كشید، ناگاه سواری از راه پیدا شد، چون به نزدیك رسید، شیخ «16» خلقی اختاچی بود. سر در گوش ملك اشرف نهاده سخنی مختفی گفت. ملك اشرف «17» چون حقیقت معلوم كرد، دیگر مجال توقف نداشت «18»، روی بگردانید و به طرف تبریز روانه شد و آن شب در «19» شنب غازاران بسر برد و بامداد به طرف «20» خواتین و خزاین «21» روانه شد و بقیه مردمی «22» كه با او مانده بودند «23» توقف نمودند جون به آغروغ «24» رسید، دو نفر غلام گرجی با او بودند و خواجه لؤلؤ و خواجه- شكر كه همراه خواتین و خزاین بودند، مردم مرند و استربانان و قلغچیان «25» دست به غارت دراز كرده بودند* خاتونان نیز متفرق شده ملك اشرف چون آن «26» حال مشاهده كرد به طرف خوی روانه شد. خانه‌های محمد بالغچی «27» در صحرای خوی بود «28»، چون از حال ملك اشرف خبر یافت او را استقبال كرده در خانه خود فرود آورد و كس نزد جانی بیك خان فرستاد.
خان امیر بیاض را روانه ساخت تا ملك اشرف را بیاورد و خواجه محمود دیوان «29»
______________________________
(1)- ب، م، ن: قریب بدو هزار
(2)- ب، م: قوشون
(3)- ب: بر فتنه. ن: برفیه
(4)- ن: راهها را
(5)- ن: جمله
(6)- بگردانیدند و
(7)- ن: صاف شد جانی بیگ خان از راه سراب
(8)- ب. م: بود و
(9)- م: آمد لشكر
(10)- ن: خانی بیگ را
(11)- م: دید
(12)- جانی از
(13)- م: در قورق
(14)- م: اشرف با مردمان
(15)- م. ب. ن: بودند
(16)- ن: شیخ خلف اخنافی. م: شیخ خلقی احتاحی
(17)- ن: اشرف دیگر
(18)- ن: نیست
(19)- ن: در غازان. ب: در شب
(20)- ن: بطرف خزانه و خواتین
(21)- م: خزانه
(22)- ن: آنمردمی
(23)- م. ب: مانده بود
(24)- ن: آغرق
(25)- ن: قلقچیان
(26)- م: این
(27)- ن: بالقچی
(28)- ن. ب. م: بودن
(29)- ن: دلان
ص: 30
به شهر تبریز داخل شده «1» با امیر بیاض به خانه‌های ملك اشرف كه در ربع رشیدی می‌نشست رفتند «2». جمعی از اجامره تبریزی چند از آن منازل بیرون می‌آوردند. آن جماعت را گرفته یكی «3» از آنها [را] به قتل آوردند. خواجه محمود و امیر بیاض خانه‌های او را كافته «4» چیزی چندان نیافتند «5». امیر بیاض به جانب خوی رفت و خواجه محمود به شهر داخل شد و بتكچیان «6» را طلب فرمود و تفحص «7» اموال و اساس او كرد. بتكچیان نسخه بنوشتند «8»، گوسفندی چند و مرغی «9» كه در مواضع سپرده بود «10». بواسطه نتاج و جفتی «11» چند به جهت زراعت، در نواحی «12» ولایات «13» تبریز همه را بازیافت نمودند. درین اثنا خبر رسید كه در مرند از جواهر ملك اشرف نفایسی چند یافته‌اند. خواجه محمود بعضی از لشكریان «14» فرستاده آنچه در مرند یافته بودند گرفتند و امیر بیاض به خوی رفت و ملك اشرف را بیاورد و چون به تبریز رسید، در «15» كوچه‌ها مردم شهر از بامها خاكستر برو «16» می‌ریختند و بی‌حرمتی هر چه تمامتر به او «17» می‌نمودند. او را به خانه خانی بیگی «18» والده «19» خواجه شیخ كججی بردند و در آنجا محبوس شد. امیر كاووس شروانی و مولانا محی الدین بردعی آنجا بودند.
ملك اشرف دست امیر كاووس را می‌بوسید و تضرع و زاری می‌كرد و امیر كاووس او را استمالت میداد. بعد از آن او را پیش خان بردند. خان با او خطاب كرد كه چرا این مملكت را خراب كردی؟ جواب گفت «20» كه لشگری [20] خراب كرد و اطاعت امر من نمی‌كردند. جانی بیك خان می‌خواست كه ملك اشرف را قصد نكرده به مملكت خود برد، امیر كاووس و قاضی محی الدین بردعی مبالغه كردند و گفتند مادام كه او زنده است مردم این مملكت «21» ازو ایمن نباشند و فتنه و آشوب برخیزد، جانی بیك را معقول افتاده فرمود كه شما دانید ایشان حكمی حاصل نمودند كه مستحفضان ملك اشرف او را به اهل تبریز سپارند تا به قتل آورند «22». اتفاقا او را از اسب بزیر كشیده شمشیر در پهلوی او كردند «23»، سر شمشیر از پهلوی دیگرش بیرون آمد و سر او را به تبریز آوردند و در میدان بر در مسجد مراغیان آویختند و
______________________________
(1)- م: شد
(2)- م: (حاشیه) فرود آمدند
(3)- ن: یكی یكی
(4)- ن. م: شكافته
(5)- ب: نیافته‌اند. م: یافتند
(6)- ن: تبكچیان
(7)- ب: تفحص اسباب و
(8)- ن: نوشتند
(9)- ن: مراعی
(10)- ن: بودند
(11)- ن: خصبی
(12)- ن: نواحی تبریز همه را
(13)- م. ب: ولایت
(14)- ن: لشكریان را
(15)- ب. م: در كوچهای
(16)- م: بروی
(17)- ن: با او
(18)- ن. م. ب: بیگ
(19)- ن: والد
(20)- ب. م. ن: جواب داد
(21)- ن: ملك
(22)- ن: آرند
(23)- ن: كردند از پهلوی دیگرش
ص: 31
اهل تبریز شادیها كرده خدمات بسیار نسبت به امیر كاووس به جا آوردند «1» و جانی بیگ خان از اوجان كوچ كرده به جانب هشترود رفت و تا نزدیك كوسو رسید و از آنجا مراجعت كرده با ده هزار سوار به تبریز آمد و در دولتخانه نزول كرد و یكشب در تبریز بود. صباح به مسجد خواجه علیشاه رفت و نماز گزارد و امرا و لشكریان كه همراه او بودند همه در میان راهها «2» و رودخانه نزول كردند و بر در خانه هیچ مسلمانی نرفتند. جانی بیگ خان از تبریز بواسطه آنكه انحراف مزاجی داشت، متوجه اوجان شد و باز به هشترود آمد. آن سال زراعت بیشتری در آنجا كرده بودند و محصول «3» بر سر پا بود دو نوبت «4» لشكر جانی بیگ خان به عظمت چنان بدانجا عبور كردند، یك خوشه غله شكسته نشد و از اینجا نتیجه عدل و ظلم تصور میتوان كرد چنانكه گفته‌اند كه «5»:
ظالم برفت و قاعده ظلم ازو «6»بماندعادل برفت و نام نكو یادگار كرد «7» جانی بیگ خان پسر خویش بردی بیگ را با پنجاه هزار مرد در «8» تبریز گذاشت و پسر ملك اشرف تمور «9» تاش و دختر او سلطان بخت را با خود همراه به مملكت خود برد.
مؤلف صفوة الصفا گوید در ایامی كه شیخ صدر الدین در اردوی جانی بیگ خان تشریف داشتند، روزی گذرم بر خیمه‌ای افتاد كه ملك اشرف در آن محبوس بود. چون مرا دید نزد خود طلبید و گفت التماس من آنست كه حضرت شیخ در مقام امداد درآمده نزد خان مرا شفاعت نماید «10». هر چند ازین مجرم نسبت بدان حضرت بی‌ادبی‌ها واقع «11» شده اما، نظم «12»؛
از من گنه آید و من آنم‌از تو كرم آید و تو آنی من در حال به خدمت حضرت شیخ رفته «13» التماس او را عرض كردم عرق «14» ترحم آن حضرت در حركت آمد، خواست كه ملتمس او را مبذول دارد اما بعضی از سالكان صلاح اندیش و مریدان حقایق كیش مانع مقدمات او گشته، لاجرم آن محقق صادق علة ذات- علیلش را حواله به مقتضای طبیعت جانی بیك خان كرده «15» از آن اظهار ننمود. و هم در آن اوقات به طریقی كه سبق ذكر یافت به تیغ سیاست «وَ لَكُمْ فِی الْقِصاصِ حَیاةٌ» «16» رشته زندگانی آن سرگشته بادیه نادانی قطع شد و حضرت شیخ صدر الدین موسی به فراغ بال و رفاه حال به كسب مثوبات «17» اخروی و ترقیات معنوی مشغول گشته به مراسم شكر نعمت دافع «18» آن
______________________________
(1)- ن: می‌آوردند
(2)- ن: راه
(3)- ن: محصول رسیده خلاصة التواریخ ج‌1 31 گفتار در ذكر احوال قطب الاولیا سلطان صدر الدین موسی ..... ص : 23
(4)- ن: نوبت دیگر
(5)- ب: نظم. ن: بیت
(6)- ن: او
(7)- ن: ماند
(8)- ن: به تبریز
(9)- ن. تیمور
(10)- ن: نماید و
(11)- مز: واقع اما
(12)- ن: بیت. مز، م: ندارد
(13)- ن: رفته او را
(14)- ن: «عرق» ندارد
(15)- ن: كرده اظهار
(16)- سوره 2 آیه 179
(17)- مز: مشویات
(18)- ن: واقع
ص: 32
جامع اسباب تفرقه و باعث تفرقه اسباب جمع هر فرقه قیام نمود تا هنگامی «1» كه امارات انتقال [21] از این منزل پر آفات ظاهر گردید. آنگاه نور حدقه «2» ولایت شیخ خواجه علی كه به حلیه استعداد و ارشاد متحلی بود از سایر اولادش به وفور رشد و رشاد ممتاز «3» مقتدای ارباب نیاز ساخته قایم مقام خویش گردانید و بعد از انقضای اندك زمانی قاید اجل آن مرشد بی‌بدل را به قصور دار السرور رسانید. از جمله مریدان آن حضرت با رفعت سید ابرار امیر قاسم انوارست كه شرح كمالات و بلندی قدر او محتاج به ایراد نیست*. نام اصلی او معین الدین علی است و چون خوابی دیده بود كه قسمت انوار می‌كند و صورت واقعه به زروه عرض آن حضرت رسانید به موجب اشارت كثیر البشارة آن حضرت مسمی به قاسم انوار شده. وفاتش به موضع خرجرد «4» جام در شهور سنه سبع و ثلثین و ثمانمائه. در همانجا مدفون گشته، میر علیشر عمارتی عالی در آن بقعه احداث نموده اما ناتمام مانده و میر قاسم انوار این ابیات در مرثیه آن ستوده صفات فرمود «5»:
صدر ولایت كه نقد شیخ صفی راست‌قرب نود سال بود رهبر «6»این راه «7»
جانش بوقت رحیل عطسه زد و گفت‌یا ملك الموت قد وصلت الی اللّه
حالت او را ملك چو دید عجب ماندگفت كه یا شیخ الف، یرحمك اللّه
سوخته شد قاسمی ز فرقت خواجه‌صبر كن اندر فراق صبرك اللّه و از آثار آن حضرت حظیره مقدسه و دار الارشاد اردبیل است و سلاطین زمان چون «8» جانی بیك خان و ولدش بردی بیك خان اوزبك و پادشاه صاحبقران امیر تیمور گوركان به قدم نیازمندی بدرگاه فلك اشتباهش شتافته خدمات به تقدیم رسانیده‌اند «9». منقولست كه در حینی كه امیر تیمور گوركان از بلاد روم و آن مرز و بوم مراجعت نمود «10»، در اردبیل به زیارت مرقد اطهر و مضجع «11» مطهر سلطان شیخ صفی الدین مشرف شده «12» به مجلس سلطان شیخ صدر الدین رسیدند. بعد از شرف مجالست از آن حضرت استدعا فرمودند كه از من چیزی طلب فرمائید، آن حضرت فرمود كه جمعی اسیران را كه از روم همراه آورده محبوس داری «13» به من ببخش. «14» امیر تیمور حسب الامر آن حضرت آن جماعت را بدیشان بخشید و از آن تاریخ آن طوایف در روم
______________________________
(1)- ب: هنگام
(2)- ب: حدیقه
(3)- ن: ممتاز و
(4)- ن: صرصر و جام
(5)- ن: فرموده
(6)- ن: رهبر ایران
(7)- ن: ابیات بعدی را ندارد
(8)- ب، م. ن: چون بیگ خان اوزبك
(9)- ن: بتقدیم رسائید كه در حینی
(10)- ب، م: مراجعت نموده
(11)- ن: «مضجع» ندارد
(12)- ب. م. ن: شد
(13)- ن: دارید
(14)- ن: ببخشید. ب: بخش
ص: 33
مریدان خاندان «1» عظیم الشأن و دودمان خلافت مكان‌اند «2»*

سلطان الاولیاء شیخ خواجه علی‌

چون یك چند به وصیت پدر نامور بر مسند ارشاد فرق عباد متمكن گشته از انوار «3» تصفیه باطن كثیر المیامن مصابیح المعارف در زاویه قلوب طالبان مطالب معرفت برافروخت و خاشاك بطلان و انكار از ساحت بعضی از دیار به انفاذ «4» نایره «5» اعتقاد و اعتداد بسوخت، تحقیق استطاعت باعث اطاعت حكم «وَ لِلَّهِ عَلَی النَّاسِ حِجُّ الْبَیْتِ مَنِ اسْتَطاعَ إِلَیْهِ سَبِیلًا «6»» آمده در شهور سنه ثلثین و ثمانمائة عزم رفتن مكه مكرمه «7» و مدینه طیبه در ضمیر انورش سمت تصمیم یافت و در وقت توجه، ولد كریم خود شیخ ابراهیم «8» در مقام هدایت خواص «9» و عوام مقیم گردانیده بافئه «10» صوفیه به منزل مراد شتافت و بعد از چند روز اندوه فراق آن مرشد آفاق در دل شیخ ابراهیم متزاید گشته از عقب پدر نیك اختر در حركت آمده در اثنای راه به آن هدایت پناه [22] رسید «11». پدر و پسر به مرافقت یكدگر به مقصد اصلی فایز «12» گشتند و به «13» ادای مناسك حج قیام «14» و اقدام نموده و به شرف زیارت تربت اشرف و دودمان عبد مناف «15» شرف ذاتی را اضعاف نمودند و به جانب وطن مراجعت كرده «16» در اوقات طی مسالك مرض مهلك عارض ذات متعالی «17» صفات شیخ خواجه علی شده، ندای «ارْجِعِی إِلی رَبِّكِ راضِیَةً مَرْضِیَّةً» «18» را اصغا نموده «19» به روایت سجادی در ربیع الاخرسنه «20» 732 در مقام بیت المقدس به جوار رحمت ایزدی پیوست و در همانجا مدفون گشت و الحال مزار اقدسش در آن مكان به مزار شیخ العجم اشتهار دارد و مطاف طالبان و صوفیان این سلسله علیه است.
وقت ارتحال ولد صاحب كمال «21» را به افسر منصب ولایت عهد سر افراز ساخت و علم توجه به صوب آخرت بر افراخت «22».
______________________________
(1)- ن: این خاندان
(2)- ن: ذكر بعضی از احوال شیخ رضوان اللّه عنه
(3)- ن: انوار نصفه
(4)- ن: به انفاذ بسوخت ذكر رفتن شیخ مذكور به مكه و ولد خود را نصب كردن در شهور
(5)- ب، م: نایره و اعتداد
(6)- سوره 3 آیه 97
(7)- ب، ن: معظمه
(8)- م: ابراهیم را
(9)- ن: خاص
(10)- ب: باقیه
(11)- ن: رسیدند
(12)- ب، م: فایض
(13)- ن: به مناسك
(14)- م: قیام نموده
(15)- ن: مناف اصعاف نموده به جانب وطن
(16)- م: نمودند
(17)- ب، م: متعال
(18)- سوره 89 آیه 28
(19)- ن: نموده در ربیع الاخر سنه 732
(20)- ب: سنه 832
(21)- مز: صاحب كمال خود را با سلطان شیخ ابراهیم
(22)- ن: برافراخت چون
ص: 34